سلام
امروز تولد بانو فروغ بود... با اینکه یه ساعتی از ۸ دی گذشته
اما از وقتی با استوری دوستام متوجه شدم امروز تولده فروغه...
حس عجیبی دارم... کلی خاطره برام زنده شد...
یادمه اولین بار خیلی سال پیش روز تولدم تو مغازه کتابفروشی
یه جلد تولد دیگر فروغ دوستم برام خرید... فروغ خیلی دوست دارم... شعر با فروغ شروع کردم ...
و امروز باز باعث تولد دیگری شد و شاید بهترین زمان ...
برای شروع دوباره...
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
آن شب چه کسی مرا به خود می خواند؟
درخت انگور یا زمین خشک، که تشنه ی جرعه ای آب بود؟
آن شب چه کسی مرا به خود می خواند؟
ماه یا ستارگان دور دست که مدت ها نظارگرشان نبودم؟
آن شب چه کسی مرا به خود می خواند؟
باد که دلش برای لمس تنم تنگ شده بود یا آسمان و ابرهایش؟ آن شب چه کسی دلش برایم تنگ شده بود
که چنین رقص رنگینی در من موج می زد؟
من قدم گذاشتم در جمع عشاقان،
بی آنکه بدانم چه کسی مرا به خود خوانده است.
# کاکتوس