مدت ها بود گوشه ی اتاق افتاده بود
خودش یه جا ، دستش که از بدنش جدا شده بود یه جا
یادش میومد قبلا همیشه جاش کنار کامپیوتر دخترک بود
دخترک هر روز بهش نگاه می کرد و
گاهی با مهر موهاشو نوازش می کرد
و گاهی اونو تو بغلش می نشوند و با هم خیره می شدن
به تصاویر ،شعر ها و نوشته ها .....
دخترک براش قصه می خوند و عروسک هم خودشو محکم
تو بغل دخترک جا می کرد وغرق کارهای دخترک می شد .
چه شبایی که پا به پای دخترک اشک ریخته بود و
چه شبایی که با لالایی شعر خوابش برده بود ...
اما ....
جمله ها گاهی خیلی عجیبن !!!
مثل این جمله که گاهی بدجور ته دل ادمو قلقلک میده :
شیرینی شما محفوظه ....
یا مثل این جمله که گاهی بدجور ته دل ادمو خالی میکنه :
رو تو یه جور خاص حساب می کنم حتی بیشتر از فلانی
یا مثل این جمله از قلب شکسته ی یه مادر :
من دریا هستم و همیشه آغوشم برای دریاچه ها م بازه
(ببخش بدون اجازه نوشتمش ،خیلی دلم گرفت )
یا مثل این جمله ی معین که عمق دلتنگی رو نشون می ده :
دل تنگمو صخره پس می زنه ...
یا مثل این جمله از اهنگ شادمهر، که وقتی همه
گوش میدن خوششون میاد و من حالم بد میشه
چون به نظرم هیچ حسه خوبی نیست که یه نفر
برای رسیدن به تو تموم مسیرو نفس نفس بزنه .
بعضی ادم ها هم مثل جمله ها عجیبن ..
ادامه مطلب ...
صبح بود و هوا خنکه خنک
پسرک تمام شب خوابش نبرده بود
در رویایش کسی بود که خوابش را ربوده بود
صبح زود از خانه بیرون زد
به نزدیک ترین پارک کنار خانه ،
به همان جای همیشگی رفت
کنار بید مجنون ....
ادامه مطلب ...