کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

تصویر

امروز دوتا خانمو تو مترو دیدم.خیلی باحال بودن .یکی کمی مسن تر بود ...همش با هم حرف میزدن و می خندیدن ...کوچیک تر یه حرفی میزد بزرگتر یه جمله جالب تر می گفت و می خندیدن ...

ازشون پرسیدم خواهرید ...مسن تره گفت نه دخترمه ...

خنده هاشون قشنگ بود ...یهو دلم لرزید و قلبم گرفت .

گاهی چقدر ساده وجودمون پر از غصه میشه ...

من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت

گروس عبدالمکیان

پانوشت:

خدایا خودت می دونی این روزام چقدر غم داره

پناهم باش ...لطفا یه معجزه کن ...مثل قبلی 

مواظب کوچولومون باش.امین

لطفا دعا کنید برامون.

ببخشید اینجا دیگه مثل قبل نیست

شرم نگاه تو ...

من و شرم نگاه تو ،چقدر خاطره داریم با هم 

من و شرم نگاه تو ،چقدر دلخوریم از هم 

هرگاه تمنای نگاهت را به جان خواستم 

شرم نگاهت،نگاهت را از من ربود

وهرگاه التماس چشمانم،چشمانت را تمنا کرد

شرم نگاهت مرا اماج خشم خود می کرد

اما راستی بانو 

من و شرم نگاهت ،

کی و کجا چنین دلباخته ی هم شدیم؟

کاکتوس