کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

غروب


شاید غروب، 

شعله نگاه مردیست به معشوقش

وقتی 

 دستانش در دست دیگرست.

#کاکتوس

چایی


یک استکان چای داغ

سکوت

با زدر میان هجوم این همه سخن

چه ساکت نشسته ام...

باز در میان هجوم این همه واژه

قلمم چه بی جوهر مانده است

باز در میان این همه موسیقی دلنشین

چه بی پروا گوش هایم را گرفته ام

باز در میان این همه دلتنگی

چه راحت خموش نشسته ام .


کاکتوس


کلاغ خوش قدم

گرچه سیاه بود و همیشه واژه ی تلخ 

شوم بودن را با خود همراه داشت

اما دلش پر از عشق و محبت بود ،

روی درخت بلند پیر نشسته بود 

و به پیرزن فکر می کرد که با وجود

این سیاهی ،هر روز لبه پنجره 

براش دون می پاشید(پیر زن هر روز

کمی غذا لبه پنجره می ریخت،

اون منطقه گنجشک و کبوت. نداشت 

و این کلاغ بود که لبه پنجره می رفت ،

پیرزن اولش تعجب کرد ولی بعد 

کم کم با کلاغ دوست شد و هر روز 

کمی غذا پشت پنجره می ریخت)

تو فکر پیرزن بود که چشمش به ...

  ادامه مطلب ...

شفا

این روزا که ...... ناراحت میشه 

نمیدونم چی دعا کنم 

نمیدونم بگم زودتر حالش خوب بشه

یا زودتر بمیره

بعد دلم میگیره 

کاش دکترامون ادمتر بودن تا این 

مشکلات پیش نمی یومد،

خدایا ...خدایا ... چی بگم 

صبر بده