کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

تئاتر

برگ های درخت انگور زیر نور ماه ، با حرکت باد صحنه ی نمایش عجیبی،

با بازی نور،سایه و رنگ های سبز روشن و تیره به راه انداخته بودند ...

هر از گاهی یه برگ با حرکت باد روشن می شد و زیر نور ماه

می درخشید و به آنی تو تاریکی محو می شد...

گاهی برگا دسته جمعی وارد صحنه ی نمایش می شدند و گاهی تنها یه

شاخه ی کوچیک در منتها الیه رویش خود شروع به رقص باله می کرد...

گاهی تنها سیاهی بود که به صحنه ابوهت ترسناکی می داد ...

گاهی ماه شیطنت می کرد و پشت ابرها قائم می شد و تاریکی

همه جا رو فرا می گرفت انوقت بود که  مکث و لحظه شماری

برای شروع دوباره، تو دل غوغا به پا می کرد...

درست تو گیرودار همین سکوت، باد شروع به تن نازی  می کردو

قصه رو به اوج خودش می رسوند...موسیقی وزش رو بی نهایت

بالا می برد و برگ ها چنان در هم می پیچیدند که نفس به شماره

می افتاد...

بعد اروم اروم موسیقی ملایم می شد و برگا اروم می گرفتند.

در سکانس پایانی یک برگ سبز تازه متولد شده به صحنه اومد،

ماه لبخند زد، باد خیلی لطیف  نوازشش کرد و صحنه تاریک شد .

اشک شوق از لمس این همه زیبایی از چشمان تماشاچی به

قلبش چکید.

# کاکتوس

پانوشت:

یه شروع دوباره ، آغاز نوشتن.

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 3 دی 1397 ساعت 19:48

نه تن نازی منظورم نبود مثلا ابهت یا قایم واینا
قبلا تو یه کامنت اشاره ای به سربازی و برداشتن کلاهو اینا کرده بودم:))
قشم الان بهترین هوا رو داره..جاتون سبز بود روی شنای ساحل اسم چندتایی از دوستای سرباز که نبودن رو نوشتم و البته یه کاکتوس هم نوشتم با اجازتون
من بیست و سه و اندی.. کوچیک شماییم( کلاه خود را برداشته و خم میشود)
راستی یه مزرعه ی پر از کاکتوس هم داشتیم اونجا:))

چه باحال
چرا خاطراتتونو نمی نویسید
همسن خواهر من هستید
حواسم نبوده حتما
یه مزرعه کاکتوس
ما نیز کلاهمان را بر می داریم
خم نمی تونم بشم پیر شدیم رفت
فقط در حد کلاه ،اونم اگر سرما نخوریم
مرسیییی به یادم بودی
خاطراتتو بنویس ،خوشحال میشم بخونمش

محمد دوشنبه 3 دی 1397 ساعت 18:31

اصلا یه بخشی از باحال بودن و جذابیت پستا برمیگرده به همین غلط املایی:)) البته غلط املایی هم نمیشه گفت به اون صورت یه جور لحن ساده و صمیمی و بی شیله پیله ی نهفته در پستاست معمولا
+ممنونم از لطفتون..یه دو هفته ای رو توی چندتایی از روستاهای قشم گذروندیم..و خب از اونجایی که فکر کنم درجریان سربازی من هستید(؟)
به همین خاطر گوشی و اینا همراه خودم نداشتم!:))

سربازیییییی
نمیدونستم
ایشالا زود تموم بشه راحت بشی
قشم عالیه .خیلی دوست دارم برم الانا
تن ناری خودم با ت نوشتما منظور اون طنازی نبود
چندسالتونه شما؟
قبلا حوصله داشتم تایپ می کردم چندبار می خوندم
الان همین جا می نویسم

محمد یکشنبه 2 دی 1397 ساعت 17:34

و البته هر کسی هم نمیتونه تماشاچی این صحنه ها باشه و اشک شوق بریزه چون کاکتوس نیست
سه تا غلط املایی داشتید میشید هییفده:))

ممنون
۳ تا
کدوما
رسیدن بخیر
یادش بخیر قبلا ماهی غلطامو می گرفت
بهش می گفتم غلط گیر

مهسا و خسرو سه‌شنبه 6 شهریور 1397 ساعت 10:51

. . سلام .
. بغضی در من وزیدن دارد . . سکوتم را فریاد می کند .
. در من پرنده‌ای تنهاست . که لانه کرده در گلویم . صدای زوزه باد
. تنهایی را به اشک می‌رساند . اشک را به چشم
. چشمهایم... بیاد تو
. به باران سیلاب می آموزد

سلام
خوبید؟
الان پیام از طرف مهسا خانوم یا اقا خسرو
ایشالا همیشه دلتون شاد باشه

Amir جمعه 2 شهریور 1397 ساعت 13:48 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

و یک شروع فوق العاده! چه عالی

+ شما خیلی اهل سفری ، خیلی دوست داشتم خاطراتت رو هم در لابلای این پست ها میخوندم

مرسی
حتما تو فکرش هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد