خیلی وقته می خوام بنویسم اما نمیشه
شاید حادثه انقدر برام بزرگ بوده
که هنوز برام حل نشده، اما شاید
نوشتن تنها امید رهایی باشه.
به ماه زل می زنم و در خیالات خود فرو می روم
در تنگنایی عجیب از احساس خود را رها می کنم
نمی دانم آرامم یا خود را به آرامش زده ام و کوهی
از خشم و درد را سرکوب کرده ام...
ستارگانی دور چشمک می زنند و صدای خنده ی از
خانه ی همسایه به گوش می رسد و من تنها در
گوشه ی دنج یک حیاط قدیمی، گوش سپرده ام به
صدای راه رفتن مارمولکی که هر از چند گاهی
سکوت را می شکند و خش خشی به راه می اندازد.
و فکر می کنم
فکر می کنم به.....
ادامه مطلب ...