کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

دنیای خشم

به ماه زل می زنم و در خیالات خود فرو می روم

در تنگنایی عجیب از احساس خود را رها می کنم

نمی دانم آرامم یا خود را به آرامش زده ام و کوهی 

از خشم و درد را سرکوب کرده ام...

ستارگانی دور چشمک می زنند و صدای خنده ی از 

خانه ی همسایه  به گوش می رسد و من تنها در 

گوشه ی دنج یک حیاط قدیمی، گوش سپرده ام به 

صدای راه رفتن مارمولکی که هر از چند گاهی 

سکوت را می شکند و خش خشی به راه می اندازد.

و فکر می کنم 

فکر می کنم به.....

 

 فکر می کنم به تمام اتفاقاتی که نصف سال مرا

با خود به هپروت برد و اینکه، اکنون در این 

جای جهان هنوز زنده ام!!!

به چراها فکر می کنم... به اتفاقات... به ادم ها ...

به رنگ هایشان که چه زود تغییر می کند.....

به جسمی که دوستش داشتم و به  انگشتانم...

اه ه ه ... این سگ چقدر پارس می کند و 

رشته افکارم را پاره پاره...

چقدر دلم برای زیبایی سرانگشتان احساسم

 تنگ شده است...

چقدر احساس غریبی می کنم در این دنیا...

چقدر دلم پر است از آدم ها و چقدر خشم

 مرا در خود فرو برده و گداخته ای سوزان 

در وجودم به جا گذاشته...


ستاره ها آرام در کار چشمک زدن خویشند...

ماه 

مشغول دلربایی و کودک همسایه مشغول کودکی...

مارمولک 

در پی غذای خویش ، از این سو به آن سو می رود

سگی

 در دوردست پارس می کند و پسرکان مَشغول بازی

 فوتبال و صدای کرکری خواندنشان به گوش می رسد...

همه چیز طبیعیست...همه چیز ادامه دارد.

اما.....

 در وجود من چه؟

چگونه دریابم آرامش درون را؟؟؟؟

چند لحظه سکوت...

کلماتی در ذهنم نقش می بندد

یا کریم .... یا لطیف





نظرات 3 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت 23:56

سلام ها و درود ها،نثار یگانه کاکتوسِ قلب ودل ام
می دی ل ام تی واسی لرزانه

سلام عزیز دل
می دل تی وسه لرزنه
لرزنکه

سید محسن دوشنبه 30 فروردین 1400 ساعت 21:09

*زمانی است که، فرصت یافتی و با اصل وجود خودت آشنا شدی-دیگر هرگز به عادات قبلی خودت باز نگرد

همه ی سعیمو می کنم.
خیلی چیزا تغییر کرد
نمی دونم چرا با خوندن پیامتون گریم گرفت
اصل وجود ...

Baran یکشنبه 29 فروردین 1400 ساعت 22:17

یا کریم..یا لطیف
یا رحمان و یارحیم...


سلام ها و درود ها و خوش آمد گویی ها؛کاکتوسِ عزیزم
خواستم بنویسم.بعد مدت ها.انگار همو دیدیم.دل ام خواست .بغل تون کنم و
دوضربه ی آهسته.به کِتف تون بزنم و
سه بار .با بغض و گریه.تکرار کنم؛عزیزم،عزیزم،عزیزموآن وقت.مثالِ عمه شهربانوی خدابیامرز.سر شانه ی شما رو ببوسم وبی خیال عنوان تون شم.



دل ام
خیلی براتون تنگ شده بود.والحمدالله.والحمدالله رب العالمین.که هستین.که با وجود همه ی سختی های اتفاقات...کلمات آرامش بخش... تو ذهن تون نقش می بنده...
به آدم ها فکر نکنید....به خودتون و
آنچه که .در وجودنازنین تون هست فکر کنید

روح آن عزیزی که.منو بردین سر مزارش.شاد.وقرین رحمت الهی

سلام باران عزیزم
ممنونم

منم دلم خیلی تنگ شده بود براتون ولی اصلا نمی تونستم بنویسم .... هنوزم دیونگیم خوب نشده
مرسی به خاطر حرفای خوبتون
روح همه ی رفتگان شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد