کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

دل آدمی


ای خدا دل آدمی چیه ؟؟؟

هر چقدر هم بگی نباید به کسی وابسته بشی ...

نباید لبخندتو گره بزنی به دیگران ...

اما ...گاهی این دل ...این دل لامروت

دلش می خواد یه گوشه بشینه ساکت وآروم تا

یکی بیاد  و دستشو بگیره ...بهش لبخند بزنه ...

گاهی دل آدمی دلتنگ دل یه آدم دیگه میشه

اون وقت می شینه یه گوشه و اشک می ریزه

اون وقته که  بی تابی میکنه ....آهنگ گوش میده ...

بی حوصلگی میکنه ...برگای زرد نگاه میکنه...

آه میکشه و چایی که سرد شده می خوره

پرنده ها رو نگاه میکنه ...قلم دستش می گیره ...

نا خواسته شروع می کنه ، نوشتن از دلشو.

# کاکتوس


پانوشت:

رفت آن سوار و با خود یک تار مو نبرده

......................................

رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده

شب مانده است وبا شب تاریکی فشرده



زنی افسونگر


در اعماق دل یک شاعر زنی است 

که از زبان شاعر سخن می گوید...

 آری ،در اعماق دل یک شاعر زنی است 

افسونگر که از زبان شاعر سخن می گوید

 گاه،چون زنی عشوه گر با زبان او خود را می ستاید  

و گاه چون دخترکی رنجور،عشق را می طلبد 

گاه با زیرکی شاعر را تا عمق ویرانی می برد

 و گاه با دلسوزی مادرانه تسکینش می دهد

 هرگاه شاعر را در خیال خویش میبیند

 از سر حسادت دست به کار افریدن شعر تازه می کند

 زنی فریبنده که وقتی دلتنگ می شود

 شاعر را به کافه ای دنج ،

 وسط شهری شلوغ فرا می خواند

 تا تنها با هم سخن بگویند

 و وقتی شاعر از او می گوید

 زیر لب بخندد و دنیا به کامش شود

 اری در اعماق دل یک شاعر زنی است ،

فریبنده و زیبا که هر لحظه خیال دلبری دارد از شاعر بیچاره 

# کاکتوس

شیرینی



خوب جونم براتون بگه 

چند وقتی بود که من و سوگلی شیرینی درست نکرده بودیم

قبل هر چیزی بگم گه قصه پختن کیک و شیرینی بر می گرده 

به ماه رمضون پارسال... یعنی ماه رمضون هی شیرینی

 درست می کردیم ... نمی تونستیم بخوریم ... می موند ... 

اصلا یه وضعی ...

بعدم کم کم ... یواش یواش ... پختیم و خراب کردیم تا الان 

یکم اوضاع خوب شده ... خخخخ 

یعنی قابل خوردن شدن ... خخخ

خوب داشتم می گفتم 

سوگلی مواد قاطی می کنه و موقعی که وقت ورز دادن خمیر

 میشه میگه کاکتوس بیا ...

یکی نیست بگه ... اخه دختر خوب ... 

من  کجا و ورز دادن کجا ...

هیچی دیگه  این شده کار همیشمون ... 

امروز خانوم پا شده  یه عکس خرسی پیدا کرده ... 

الا و بلا که بیا درستش کنیم ...  میگم دستورشو داری ؟

میگه یکی  شبیهشو پیدا کن دیگه ...

بالاخره یه دستور پیدا کردیم و درست کردیم

از حق نگذریم خیلی باحال شد ... 

انقدر باحاله که دلم نمیاد بخورمش 

وقتی درست شد یاد خرس مهربون نامهربون افتادم

حیف که  نامهربونی کرده حسابی ...

 وگرنه براش میفرستادم.



تولد


تولدت مبارک عمو بهمن عزیز
امیدوارم همیشه ی همیشه سلامت باشی 
و پر از امید و انرژی
دوستدارت کاکتوس

باران


باران ...امان از دست باران بی دلیل
همه باید یه باران تو زندگیشون داشته باشن
تا شاید شوق دوباره نوشتن، دوباره متولد شدن
تو وجودشون بیدار بشه...
بارانی که بشوره و ببره همه دل نگرانی ها رو
تا حالا نقش باران برای کسی بازی کردید؟؟؟
ممنون باران خانوم جان