کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

سفر

تا حالا شده برید سفر

خیلی هم بهتون خوش بگذره 

اما وقتی بر می گردید بهم بریزید ؟

یه حسه عجیبه، از وقتی برگشتم از 

سفر،افسرده شدم ...فکر میکردم

 خیلی چیزا درست شده و تغییر کرده

 تو وجودم،اما نشده ... 

این تغییر خیلی سخت تر از اون چیزیه 

که فکر می کردم ....

حتی گاهی فکر می کنم انقدر دوسش

 دارم  که نمی خوام تغییرش بدم ...

برام دعا کنید لطفا 


صدای تیک تاک ساعت با صدای  ریزریز  باران در هم آمیخته شده 

صبح، همگام طلوع است و اهل منزل در خواب

گاهی بادی  می آید و صدای زوزه  پنجره ها را در می آورد

و گاهی صدای برخورد قطرات بر سقف بیشتر از قبل به گوش می رسد

صدای ریز ریز بیدار شدن مادر می آید که قصد نماز دارد

پرندگان هنوز در خواب هستند و لباس های شسته روی بند لبریز باران شده اند

من دلم  یک استکان چای می خواهد و کمی شیرینی و یک دل سیر

نفس های عمیق لبریز از حس باران تا بتوان امروزم زا زندگی کنم.

#کاکتوس

آسمان

ابرها به آهستگی عبور می کردند از بالای سر شهر

آسمان می رفت تا رنگ تیره گرفتگی دل را به آبی بیکران بفروشد...

هواپیمایی برخلاف جهت ابرها در حرکت بود...

تیرگی و روشنی در مرزی خاکستری به هم آمیخته بودند...

چه آسمان تمیزی، در پی بارش باران شروع به دلربایی کرده است...

کاش پرنده ای بودم تا در این سفیدی بی کران ،

در این  آبی دریا گونه غرق می شدم.....

# کاکتوس

سوالی در پی جواب

در فاصله بودن یا نبودن، دراین مسلخ کده ارواح

در این پیچ و تاب های ناتوان  ذهن از کار افتاده

در این شوره زار گونه های خیس کبود شده

در میان لرزش پلک ها در فاصله هم آغوشی مژه ها

در لرزش لب های بیقرار و صدای ساییدگی دندان ها برهم

چه خشمی،چه ترسی،چه غم و دردی نهفته است 

که چنین بی پروا، مرا از زندگی باز داشته است؟؟؟!!!

#کاکتوس


سرطان

گاهی عجیب نمیدونم چی باید بگم و چی کار کنم 

از وقتی خبر شنیدم قاطی کردم و این جور وقتا 

نای حرف زدن ندارم ،دوست دارم بمیرم 

یا بخوابم تا همه چیز تموم بشه و بگذره

چرا همیشه سنگ برای پای لنگه ...

خدا داره چیکار میکه ...اصلا کجاست ...کجا

دلم خیلی گرفته ...

تازه کوچولو خوب شده بود ...تازه بعد شیمی درمانی

داشت موهاش در میومد ...تازه همه خوشحال بودن 

تازه داشت جون می گرفت ...

مورچه کوچولو هم رفت 

بنده خدا پدر و مادرش بعد کلی دوا و درمون 

صاحب این کوچولو شدن ....

اون روز زنگ زده مورچه خونه ای بیام خونتون 

انقدر خوشحال بودم که حالش خوب شده 

یهو دیروز ...هنوز تو شوکم ...

خدایا ..........