کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

قاصدک




امان از وقتایی که منتظره خبری اما

دریغ از یه قاصدک

امان از وقتایی که منتظر هیچ قاصدکی

نیستی و قاصدک از راه می رسه


امروز تو حیاط بودم که یه قاصدک از

راه رسید .بعد مدت ها ....

اولش خیلی خوشحال شدم اما...

قاصدکو گرفتم و بر خلاف همیشه

که کلی با هاش حرف میزدم

فقط تو گوشش زمزمه کردم :

برو به هرکسی که تو رو فرستاده بگو

من دیگه دلتنگ هیچ کسی نیستم


پانوشت:

 دلم گرفت به خاطر حرفم

اما به قول یه دوست

همون بیخیال همیشگی 


راز عشق



دخترک گیسوانش را می بافت ....

در فکر خویش بود ...

صدایی او را می خواند از دور ...

اما منشا ان صدا کجا بود ؟

خود نمی دانست ان صدا را دوست دار یا نه !!!

کسی او را می خواند ...چرا ؟

 


 

ادامه مطلب ...

رویای شیرین



با عشق نوشتم ...با عشق بخون

 

پیرمرد نگاهش فقط به پیر زن بود ....

آرام آرام کنار بستر پیرزن نشسته بود و

 آرام خیره به چشمانش شده بود .....

چشمان بسته ای که بعد از یک بیداری طولانی

حالا به خواب عمیقی فرو رفته بود.....

پیرمرد ناخود آگاه دستانش را لای موهای پیرزن برد

و آرام موهای سفیدش را نوازش کرد ....

یاد روزهای جوانیش افتاد ....

آنگاه که تمام موهای بلند پیرزن مشکی بود و

 گاهی رنگ های متنوعی آرایش عجیبی به موهایش می داد

وقتی که با خوشحالی در میان دشت ها می دویدن و

 هرگاه که باد موهای دخترک را نوازش میکرد و دلربایی دخترک دو چندان ،

پسرک از فرط خوشحالی به باد هم حسودیش می شد ....

 


  ادامه مطلب ...

اعصاب خط خطی !!!





عصبانیم خیلی ولی دلیلشو نمی دونم


به دوستان وبلاگی هم مربوط نمی شه


لطفا به دل نگیرن

شهر بی صدا




در کوچه پس کوچه های این شهر

پسرکی در گوشه ی کوچک خانه ای ،

 زیر درخت برگ ریزی آرام نجوا می کرد

 حرف هایش را در دل برگ های روی خاک

یک دستش بر روی ساقه ی تنومند درخت و

 یک دستش بر روی برگ های نهیف درخت

با چشمانش سیراب می کرد تشنگی برگ های زرد

 غمگین را و برایشان سر داده بود آواز درد را

ان روز پسرک دلش گرفته بود ،

 آرام تنهاییش را بغل گرفته بود و با خود به پای

 درخت آورده بود .حال هیچ گفت و گویی نداشت......


  ادامه مطلب ...