کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

یک فنجان چای داغ



بعضی وقتا با خودم فکر می کنم

چرا تو اون دورها نشسته ای وفقط منو نگاه می کنی

چرا اون لحظه که بهت احتیاج دارم دستامو نمی گیری

 تا تنها بودنو لمس نکنم !!!!

چرا وقتی خوشحالم ،

بازم اون دورها واستادی و منو نگاه می کنی

چرا همیشه عاشق این فاصله هستی!!!

حتی اگر این فاصله رو با یه نفر دیگه پر کنم بازم

 اون دورها وایمیستی و نگاه می کنی !!!

انقدر از دور نگاه می کنی تا هر لحظه ازهم دورتر می شیم

انقدر دور که دیگه من تو رو نمی شناسم

انقدر دور که حتی تو رو دیگه یادم نمی یاد

وقتی کلا فراموشت کردم


 

 

اون وقت دست به کار می شی

اروم اروم عزمتو جزم می کنی تا خودتو بهم نشون بدی

یکی یکی فاصله ها رو بر می داری

یواش یواش ادمایی که این فاصله رو پر کردن از سر راه

 بر می داری ....انقدر اروم که من حتی متوجه نمی شم

تا اینکه بهم نزدیک می شی

انقدر نزدیک که هیچ فاصله ای با هم نداشته باشیم

اون وقت تو گوشم زمزمه می کنی :

از رگ گردن بهم نزدیک تری

 

پانوشت:

بعضی وقتا فکر میکنم واقعا دوسم داری؟؟؟

کاش همون اول که ازت دور می شم

فاصله می گیرم ، بهم گوش زد کنی

تا بعدا منو اینجوری غافلگیر نکنی

پانوشت:

یه گفت و گو با خود خودش

 

 


نظرات 5 + ارسال نظر
مهدیه شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 00:29 http://bomrang76.blogsky.com

خب باشه
مهموناتون به سلامتی بیان توی خپل هم از گرسنگی دربیای
واقعا اینجوووری ک تو گفتی گرسنمه توو ذهنم اندازه ی فیلی
پ.ن:شووووووخیدما ب دل نگیر

به دل چی بگیرم دختری
اقا من خپل که هستم کچلم که هستم
وای خدایا
یا خدا من چی هستم یعنی
واس همینه که همه دوسم دارنا
اندازه فیل
خو یه همچین چیزایی
اگه بدونی گشنم که بشه چقدر عصبی میشم
همون موقع که گشنمه باید غذا بخورم وگرنه دیگه اشتها ندارم اینم
از مسخره بازیای وجود من
از دستش خسته شدما
اومدم عزیزم ولی گفته باشم کلن کم حرفم یعنی کم نظر میزارم بعدا ناراخت نوشی

مهدیه جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 21:38 http://bomrang76.blogsky.com

خب کاکتوس بیا نظر بده دیگ خسیس

خوب میام الان مثلا مهمون دارما
منتظرم بیان
بزار بیان و برن و من از گشنگی نجات پیدا کنم
چشم ابجی
خدمت می رسم شدید به مدت مدید
خودت پشیمون بشیا

مهدیه جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 18:59 http://bomrang76.blogsky.com

سلام کاکتوس
خوبی؟؟؟
من همسایه بغلیتونم
مث تو از بلاگفا رو اوردم به بلاگ اسکای
خوشحال میشم به منه بدبخت بیچاره بی مهمون سر بزنی
هیچکی نمیاد وبم

سلام همساده
به به
از این ورا
پارسال دوست امسال از این ورا
خواهش میکنم خانوم
نزنید از این حرفا
وبلاگ شما چشم و چراغ یه محله ست
خخخخچ
باشه چشم
حتمی میام
ائون عکسه بچه هه که گداشتید سرش تو پاکته خیلی با حاله

اماسیس پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 18:55



خدا حرفای قشنگی تو قران زده اما یه جا حس کردم با افسوس داره حرف میزنه ، اونجا که میگه : یعنی اشخاصی رو مخاطب قرار میده و میگه شما که برای دنیا و خود نمایی کار می کنید ، چی میشد اگه ایمان می آوردید و برای آخرت کار می کردید.
قسمت دوم متنت منو یاداین انداخت


عزیزی شما


مرسی

اماسیس پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 18:49

هر کسی یه فانتزی هایی تو زندگیش داره

الان این چایی که گذاشتی
یاد این میفتم که تو یه باغ که اینقدر برف باریده و کلاغ های سیاه قار قار کنون از رو شاخه بلند میشن و برف های روی اون شاخه با صدای شرپ کوپه میشه رو برف های روی زمین ، آخ که چقد چایی میچسبه

سلام اماسیییییییییییییییییییس
خوبی
بابا چه عجب یادی از کاکتوسا کردی
از لین ورا
ولی این فانتزی شوما عجب می چسبه ها

ممنون که اومدی
شما که مسکوت شدی
چی بگم دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد