زیباترین جمله ای که این روزا شنیدم
من خودم لازم دارم یکی نصیحتم کنه
چون مال این حرفا نیستم ولی
خط بکش دور همه این چیزا (دنیای مجازی )
ببین کجای این زندگی هستی .
پانوشت:
کاش میدونستی من با نوشتن آروم میشم
ممنون بابت نصیحت
سعی می کنم بهش گوش بدم
فقط اینکه من هیچ جای زندگی خودم نیستم
پانوشت2 :
آهنگ هنوزم محسن ابراهیم زاده
کاش می شد یادم بره کوچه های آشتی کنون
صدای قشنگ زنگ دوم نامه رسون
کاش می شد یادم بره اون همه لحظه های ناب
اون تبسم صمیمی ، رو لب عکس تو قاب
کاش می شد یادم بره جای تو اینجا خالیه
نفست هم نفسم نیست ‚ بودنت خیالیه
کاش می شد اما نمیشه ‚ تو همیشه با منی
مثل یه زخم مقدس من رو آتیش می زنی
اونور این استکان ‚ بازم کنارمی ‚ عزیز
استکان بعدی رو با دستای خودت بریز
بی تو دورم از خودم ‚ رو صورتم ماسک منه
من ِ من بی تو فقط ، گاهی به من سر می زنه
گفتی : بر می گردم و چه دلنشین بود این دروغ
رفتی و تنها شدم میون این شهر شلوغ
بی تو تو سفره ی من چیک چیک استکان نموند
بی تو هیچ رهگذری تو کوچه مون غزل نخوند
خودت رو نشون بده تنها برای یک نفس
پای این سفره بشین یه استکان همین و بس
اونور این استکان ‚ بازم کنارمی ‚ عزیز
استکان بعدی رو با دستای خودت بریز
یغما گلرویی
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ
ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ؟
ﻣﮕﺮ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ ؟
ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﺸﺪ
ﯾﺎ ﺗﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ؟
ﮐﺎﻣﺮﺍﻥ ﻓﺮﯾﺪﯼ
و
ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﺪ
ﻭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ
ﭼﻮﻥ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺗﹹﻬﯽ
ﺍﺯ ﺷﺎﺧﺴﺎﺭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ
ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﮐﻠﯿﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺩ ﻧﯿﺰ
ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺳﻮﺩﺍﯾﯽ
ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻨﺪ
ﺩﺭ ﻗﺎﺏ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﻢ
ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﻢ
ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﻟﻮﻻﯾﺶ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﭼﻬﺎﺭﭼﻮﺏ ﻫﺮﺍﺱ ﻣﻦ ﻣﯿﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﻭ ﺗﯿﻠﻪ ﯼ ﭼﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺟﺰ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺧﯿﺲ
ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﻋﺒﺎﺱ ﺻﻔﺎﺭﯼ
چی بخونم وقتی چشمام از حضورِ گریه خیسه ؟
وقتی هیچکس نمیتونه غصههامُ بنویسه !
چی بخونم وقتی قلبت منُ از تو قصه رونده ؟
وقتی که به جز یه سایه کسی پیشِ من نمونده !
چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره ؟
وقتی هیچکس نمیتونه تو رُ پیشِ من بیاره !
شبِ بی نفسی ، شبِ بلندِ تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شبِ گریهی من ، شبِ سیاهِ بیداری !
غمِ رفتنِ تو ، شده یه دشنهی کاری !
چی بگم وقتی ترانه بیتو جلوهیی نداره ؟
وقتی آواز منُ تنها توی کوچه جا میذاره !
وقتی توی آسمونم چشمکِ ستارهای نیست !
وقتی که برای بغضم جُز شکستن چارهای نیست !
چی بخونم وقتی هیچکس منُ از خودم ندزدید !
وقتی غربتِ صدامُ کسی غیرِ تو نفهمید !
شبِ بی نفسی ، شبِ بلندِ تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شبِ گریهی من ، شبِ سیاهِ بیداری !
غمِ رفتنِ تو ، شده یه دشنهی کاری !
یغما گلرویی
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺗﻮ ﻓﻐﺎﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﺟﺎﻥ ﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺭﺍﺯ ﻧﻬﺎﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻢ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺩ ﺷﺪﻡ
ﺷﮑﻮﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺗﻮ ﭼﻮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ
ﮔﺮﺩ ﺭﺍﻩ ﺗﻮ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﻏﻨﭽﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭘﺮ ﭘﺮ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﺑﻬﺎﺭ
ﺷﺎﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻪ ﺧﺰﺍﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﻣﻦ ﹺ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻭﺻﻠﺖ ﭼﻪ ﺭﺳﻢ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮏ ﺭﻭﺍﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﺁﻩ ! ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺩﻝ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﮓ ﺩﻟﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﻋﺸﻖ ﭘﺎﮎ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺒﺮﮒ ﺗﻮ ﺍﯼ ﻏﻨﭽﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﺷﻔﯿﻌﯽ کدکنی
آبجی ! قدِ یه نخود چشماتُ بنداز به دِلم !
بیتو من عینهو مثلِ یه سِجِلدِ باطلم !
به چراغِ گُذرِ مستای نصفه شب قسم،
که کتک خوردهی این زمونهی هلاهلم !
بازو رُ نیگا نکن ما لِهِتیم ! آبجی خانوم !
کفترام فقط به عشقِ تو میشینن روی بوم !
بومتون لَب به لَبِ با بومِ ما ، خودت بگو،
آخه چی میشه تو هَم بیای بشینی رو به روم ؟
سَنَدِ منگولهدارِ دلمون وَقفِ شُما !
کفترای جَلدمون ارزونیِ سقفِ شُما !
ما زمینْخوردهی اون چشمای عاشقکشتیم !
نمیبینی ما رُ امّا عُمریه دِلخوشتیم !
آبجی جون ! دوس ندارم که آبجی جون صدات کنم !
یه اشاره کن تا حتّا جونمُ فدات کنم !
آخه قربونت بِرَم ! وقتی تو کوچه راه میری،
یه کم آسّهتر برو ! اَمون بده نگات کنم !
ما که جزغاله شُدیم بَسکه آتیش سوزوندی تو !
کفترِ جَلدتُ از رو پُشتِبوم پَروندی تو !
به خیالت دِلِ کفتربازا کاروونسَراس ؟
نه عزیز ! اینجوری نیس که تو دِلِ ما موندی تو !
سَنَدِ منگولهدارِ دلمون وَقفِ شُما !
کفترای جَلدمون ارزونیِ سقفِ شُما !
ما زمینْخوردهی اون چشمای عاشقکشتیم !
نمیبینی ما رُ امّا عُمریه دِلخوشتیم !
یغما گلرویی
ابجی
دمت گرم
عالی بود
تظاهر میکنم که ترسیدهام
تظاهر میکنم به بُنبَست رسیدهام
تظاهر میکنم که پیر، که خسته، که بیحواس!
پَرت میروم که عدهای خیال کنند
امید ماندنم در سر نیست
یا لااقل ... علاقه به رفتنم را حرفی، چیزی، چراغی ...!
دستم به قلم نمیرود
کلماتم کناره گرفتهاند
و سکوت ... سایهاش سنگین است،
و خلوتی که گاه یادم میرود خانهی خودِ من است.
از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار.
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ داناییست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست
چقدر ...
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خستهی خراب
از خوابِ زندگی میلرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتام، راضیام، رها ...
راهی نیست.
مجبورم!
باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم.
سید علی صالحی
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست
چقدر ...
چقدر این دوست داشتنهای بیدلیل خوب است
مثل همین باران بیسوال
که هی میبارد ....
که هی اتفاقا آرام و
شمرده
شمرده
میبارد....
سید علی صالحی
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭﺵ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻨﺪﻣﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻣﺶ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ
ﺁﺩﻡ ... ﺁﺩﻡ ... ﺁﺩﻡ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ
ﺭﻭﯼ ﻣﻌﺮﻓﺘﺶ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﯽ
ﻧﺴﺮﯾﻦ ﺑﻬﺠﺘی
هرچیزی که به وقتش اتفاق بیفته لذت بخشه و گاهی ما اون به وقت بودنش رو متوجه نمیشیم و از خدا و روزگار دلخور میشیم.
امیدوارم به وقتش بهترینهابرات رقم بخوره کاکتوس مهربون
درسته
ممنونم بهار بانوی عزیز
امیدوارم با دور شدن زندگیتو پیدا کنی
ماهی من از بودن در کنار دوستای خوبی مثل تو و بقیه دوستان خیلی خوشحالم
زندگی یعنی همین
فقط کمی خودمو گم کردم ...شایدم خیلی زیاد خودمو گم کردم
خب اگه اینقدر خوب میگه دور شو
هنوز وقتش نشده
وقتش که برسه
حتما
خیلی عذرخواهی میکنم ولی من اصلن از اینطور حرفا خوشم نمیاد
انسان نباید پا رو علایقش بزاره
مرگ تدریجی از همین نقطه شروع میشه
ولی من نوع حرف زدنشو دوست دارم
چون میدونم چرا این حرفو بهم زده
گاهی واقعا باید دور بشی تا ببینی کجای زندگیتی
ب ای کسی که به مرگ حقیقی رسیده مرگ تدریجی معنایی نداره