روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ،
دل ها را با عشق ،
سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،
خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
سهراب سپهری
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
سهراب سپهری
پانوشت :
عاشق این شقایقای وحشی هستم
این عکسا و شعرارو تقدیم میکنم به
دوستانی
که بابت پستای جدید از دستم ناراحت شدن
از دست توووو
چشمممممم حتما دعا میکنم.
ممنون بابت وقتی که گذاشتی.
تو هم دعا کن.
فعلا بای.
ممنون
خواهش
شما عزیزید چشم ختما
نمیدونم چی بگم...
تو خوب حرف میزنی... بابابزرگی واسه خودت هاااااااااااا
چشممممم سعی میکنم... چشممم بابابزرگ کچل خودم
در هر حال ببخش اگر نمیتونم خیلی خوب بنویسم...
هیچی نمی خواد بگی
ممنون ...فسیل شدم رفت خخخخ
دندون مصنوعی و عصا و این حرفا
به ایزی لایف نرسیم صلوات خخخخخ
افرین ختر کوچولو نق نقو خودم
تو خوبی
خوبم می نویسی
هرچی دلت میگه بنویس به بد و خوبش کاری نداشته باش
هر حرفی از دل باشه به دل میشینی
امشب ما رو حسابی دعا کن
خودت تو اون جوابم گفتی دخترجان... خوب متوجه شدی...
من حالم بده... حالم بده... نمیتونم شاد باشم... نمیتونم...
واسه همین با حرفها و این حالم باعث میشم اطرافیانم کسل بشن...
من پست های کاکتوس رو دوست دارم... و البته خودشو...
به این خاطر گفتم نباشم... وقتی نظرات بقیه رو میخونم میبینم ک نمیتونم مثل اونا باشم دلم میگیره...
خوب پس دخمل کوچولو خودمی
ببین همه تو زندگی کم مشکل ندارن
من از تو بدترم
خوب به زار یه راز کوچولو بهت بگم
من و دوستامو که میبینی اینجا نصف حرفای غمگینمونو قایمکی میزنیم واس همین فکر میکنی ما شادیم
بیا بیا انقدر از دنیا و روزگار بد و بیراه بگیم تا دلمون خنک بشه
یکی تو دوتا من خخخخخخ
دختر بد تا شقایق هست زندگی باید کرد چه با خنده چه با گریه
همین دیگه
واقعا دیگه کچل شدم
میخوام بازم خاموش بشم ...
ولی همیشه میخونمت...
واست دعا میکنم... تو هم واسم دعا کن که خیلی محتاجم...
خیلی خوب مینویسی، قدر خودت رو بدون کاکتوسی.
میشه خاموش نشی؟
پست چدید نمی زارما
واسم مهم نیست دختری یا پسر با هر سن و سالی
خاموش نباشی بهتره
البته بازم خودت صلاح مید نی ولی خاموش نباشی بهتره
کلی دعام کن ...کلیا
به یادتم
ممنون ....بهش میگم خاموش جان
خاموش بشی دلم تنگ میشه
شقایق گل زیباییه برای آرزوهای زیبا
درسته
شقایق واقعا زیباست
سرخی و سیاهی وجودش وجودتو درگیر میکنه
یادش بخیر بچگیا٬شیطونیا٬تموم پنهون کاریا
بازی گرگم به هوا٬کباب کباب٬تموم اسباب بازیا
لوس شدنا٬خندیدنا٬دوست داشتنای راستکی
عیدی گرفتن از همه٬پول تو جیبی٬بستنیای آبکی
یادش بخیر مادر بزرگ با قصه های جورواجور
حرف زدن از گذشته ها٬از زمونای خیلی دور
یادش بخیر اون زمونا٬خنده هامون راستکی بود
گریه هامون یه لحظه و کینه تو هیچ دلی نبود
مرزی و حدی که نبود پر می زدیم توی خیال
می رسیدیم به سادگی٬به آرزوهای محال
می شد تو اون روزای خوب٬خدا رو حس کردش و دید
می شد بدون پله رفت از آسمون ستاره چید
می شد تو اون عالم سبز٬رو پشت ابرا بشینیم
گل دادن درختارو تو فصل سرما ببینیم
راستی عجب عالمی بود٬پر بودیم از فصل بهار
دنیا رو رنگی می دیدیم٬قشنگ و پر نقش و نگار
دنیای خوبی بود ولی حیف که تموم شد و گذشت
مثل یه موج از سرمون گذشت و دیگه برنگشت
حالا دیگه قد کشیدیم٬پر شدیم از رنگ و ریا
غرق شدیم تو عالم زرنگیا٬دو رنگیا
کاشکی می شد ما آدما بچه می موندیم تا ابد
دل می دادیم به چند تا گل یا چند تا سیب تو یه سبد
یادش به خیر بچگیا
دل به دل لوله کشیه عزیزم
بعضی وقتا یه سری آدما هستن
که همیشه تو دعا و آرزوهای خوب و روزای قشنگ
تو الویت های ذهنی هستن ...
من این آدمارو خیــــــــــلی دوس دارم !
ما هم ا ون ادما رو خیلی دوست داریم
عکس با متن برابر است
و
دیگر هیچ
حال پژمرده گل
رنگ زرد مهتاب
یک نفس خشک شده
ظهر گرم تابستان
یک عطش مانده به افطار زمان
خانه از مرد سوا
شهر از خانه جدا
دل غمدار
مرض می خرد از یک سمسار
کوچه از کودکی ها خالی
شهر از جنبش و از غوغا
و دلم کوک شده
یک نفس مانده اجرای زمان
زیبا و تلخ
ممنون
دل غمدار مرض می خرد از سمسار
زیبا بود
کلا حس مادر فرزندی بیداد میکنه خخخخ
رطب چی چی خورده ؟
ضرب المثل دونتم راه افتاده که
اره خیلی حست قوی شده
رطب هیچی نخورده
اوهوم
دیگه در حد ترکیدنه
ببین فرزندم بهتره که خودت بدون هیچ خشونتی ترک کنی
و گرنه مجبور میشم خودم با خشونت ترکت بدم !
فرزندمو خوب اومدی
رطب خورده کی منع رطب کند ؟
آهاااااان خواستم از زیر زبونت همینو بکشم
وایسا برم گونی بیارم
پس دور همی میکشید آره ؟
چند وقته ؟
خودت گفتی دور همی می چسبه
ای یه چند ماهی میشه
فقط یه منقل کم بود
بیا اونم من میارم باهم دور هم باشیم
دور همی خوبه
دقیقا خخخخخ
وای دمپاییاشو نیگااا
خیلی خوشگلی کاکتوس
استغفرالله
دیگه حرفی ندارم
شوما خودش خجالت بکش ابجی
معتاد شخصه شخیصیه که هی مماخشو میکشه بالا
اما بازم اون چیزه میاد پایین
هی میکشه بالا هی میاد پایین خخخخخخ
صداشم که بدم میاد اداشو دربیارم
چه کاریه خوب
بیا بریم معتاد شیم خودت میبینی چه ریختی میشیم دیگه.
http://www.irannaz.com/user_files/image/image46/0.866969001335818317_irannaz_com.jpg
جون سپید منم یه هفته ست بیکارم
معتاد نشیم یوقت کاکتوس؟
ای بابا
بیکار محترم برو دنبال کار مگو چیست کار
که عامل نجات از بیکاریست کار
معتاد چی هست داداش
جون داداش بگو معتاد یعنی چه ؟
ندیدمش خووووووووو
همسری میگه انقد میشینی پای نت چشمات ضعیف میشه ها
من گوش نمیدم
بیکار بیعار میچرخیم
اخه سرعتت بالا بود ردش کردی
خوب راست میگه من خودم در حال کوری هستم
حرف گوش کن دختر
ما هم همین طور
بیکار میگردیم الاف نباشیم
بیخی رفیق ناراحت کیلو چنده
ولی خوب دلخور بودم.
اما دیگه نیستم که
کو عکس؟ سرکار گذاشتی منو ؟
افرین که دلخور نیستی
تو پسته پایینههههههه
سرکدوم کار ؟
خودمونم بیکاریم ابجی خخخ
دوست عزیزم سلام..
خوشحال میشم دقایقی رو مهمون من باشی..
وسیله هم برات گذاشتم بهم سر بزنی
منتظرتم ..
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~~~~
~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________##
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟ سهراب سپهری