کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

ماه مهر



باز آمد بوی  ماه مدرسه

بوی بازیهای راه مدرسه



پانوشت:

دلم برای اون روزا تنگ شده

یادش به خیر


نظرات 9 + ارسال نظر
mehdi شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 13:02 http://mehdimahmodzadeh.blogfa.com

آره همه غروبهای دنیا یه طرف غروبهای پاییز هم یه طرف... یه معنویتی داره که غروبهای دیگه نداره ...
اون شالی که خانوم هایده روی دوشش مینداخت بهش میگن شنل
مثل شنل قرمزی
پنجره و نمای درختهای پاییزی و غروب ...
یا قدم زدن توی کوچه ها و خیابونهای شهر بر روی فرش زرین و صدای ملودی خش خش برگهای پاییزی ...
به قول مهدی اخوان و پاییز سلطان فصلها ...
منم یادمه تو راه مدرسه با 25 تومان یخمک می خریدیم و از وسط نصفش میکردیم یعنی پیچش میدادیم و نصف میشد
من خیلی وقته که نمی نویسم یعنی انگیزمو واسه نوشتن از دست دادم البته واسه شروع پاییز میخوام یه کوچولو در وبلاگم بنویسم ...
از خوبیهای شما زیاد شنیدم ... همه شما رو به کاکتوس مهربان می شناسند ...
همیشه پایدار و سعادتمند باشید

اها برار همون شنل میگم دیگه
اسمش نوک زبونم بودا
همون شنل قرمزی خخخ
ملودی رو قشنگ اومدی ...خوشم اومد
ایشالا با شروع این فصل که عاشقشید باب نوشتنتونم باز بشه و پاییز بهانه های قشنگی برای انگیزه ی دوباره بهتون بده
ای بابا خوبی کجا بود خجالتمون ندید دیگه
دوستان داغن نمی دونن گیر چه کاکتوسه خبیثی افتادن بعدا که سرد شدن می فهمن مهربونی در کار نبوده
ممنون
شما هم همین طور
ما که قلمتونو هنو ندیدیم ولی به قول این با کلاسا صداتون مانا

mehdi جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 09:07 http://mehdimahmodzadeh.blogfa.com

من اگه بخوام صادقانه بگم بوی ماه مهر منو می بره به دوران ابتدایی
هرچند سالهای بعدش هم بود ولی حس و حال دوران کودکی و دوران ابتدایی رو نداشت
یعنی سالهای اول ابتدایی تا پنجم ابتدایی
عجیب همه خاطرات اون دوران تو ذهنم مونده
این روزا که میشد با مامانم میرفتیم بازار واسه خرید کیف و لباس البته این کیف که میگم واسه چند سال استفاده میشد
کلا من عاشق پاییزم
عاشق مهرماهم
واسه من قشنگ ترین و خاطره انگیز ترین فصل ساله حتی از بهارم بیشتر دوسش دارم
یکی از علتهاشم خاطرات مدرسه است ...

من اول ابتدایی رو خیلی دوست داشتم
سال دوم هم بد نبود
صبحا دخترا مدرسه بودن بعد از ظهرا پسرا
ما که تعطیل می شدیم پسر خاله گاهی بستنی و گاهی اسکیمو می گرفت به من و دختر داییم می داد
خیلی با حال بود
پاییز خیلی قشنگه اما یه دلگرفتگی عمیق خاص خودشم داره
همیشه منو یاد یه زن میانسال میندازه که یه رو شونش یه چیزی انداخته که الان اسمش یادم نمیاد( از همینا که هایده هم رو دوشش مینداخت )
و لب پنجره تو یه سکوت غرق شده
نمی دونم چرا اما غروبای پاییز این حسو برام داره

بهمن چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 01:09

نه بابا !
اگه به کسی نگی ، بیشتر یه حس و حال عشقولانه بود
بیشتر برات توضیح نمیدم ...

خوب با این اوصاف منم چیزی نپرسم بهتره
شما هم کم شیطون نبودیدا

بهمن یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 12:47

چرا کاکتوس جان
هم کتک بود ! هم استرس بود و هم شیطنت های کودکی ...
ولی الان که سالها از اون روزا گذشته واقعن دل تنگشون هستم ...
کاکتوس جان ، راستش خودمم نمیدونم چرا همیشه با شروع سال نو غمگین میشدم ...

درسته هم تلخیاش هم شیرینیاش الان شیرین تر از همیشه شده
شاید به خاطر این بوده که دیگه خواب صبح و ازاد بودن و .....
از دست می دادیید

نازنین شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 22:33

کجایی پس چرا نظرارو تایید نمیکنی

کار داشتم
اخه تو به من چیکار داری
من کار دارم

سپیده 21 شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 00:37

بوی مهر خیلی قشنگه
دلم برا استرس امتحان تنگ شده
حتی واسه شفاهی پرسیدن
حتی روزایی که چیزی نخونده بودیم و کلی میترسیدیم
کاش میشد دوباره برگشت به اونروزا ...

امسال نمیدونم چرا برای من انگار پاییز زودتر دار از راه می رسه
یادش به خیر
ولی من منظورم بیشتر دوره ی کاردانیم بود بهترین دوران زندگیم
خیلی خوب بود

خاموش جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 22:47

آخییییییییی یادش بخیر... خرید لباس.... دفتر و مداد و پاکن.... آخیییییی...

کاش همون اندازه میموندیم و بزرگ نمیشدیم...

یادش بخیر
مداد رنگی رو بگو
کاش

نازنین جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 08:57

انا الله و انا الیه المدرسه و الدانشگاه…
بازگشت همه بسوی مدرسه و دانشگاه است…
بانهایت تاسف و تأثر
پایان سه ماه عشق و حال و صفا
و خواب لذت بخش صبح
و ……
آغاز نه ماه زجر و بدبختی و امتحان و…
پیشاپیش بر شما دانش آموزان و دانشجویان عزیز
تسلیت!!
.

مرسی
خیلی با حال بود

بهمن جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 00:51 http://www.life-bahman.blogsky.com

هنوزززززززز کو تا مدرسه ...
ولی واقعن یادش بخیر ...
چقدر فکر کردن به اون زمونا هم لذت بخشه ...
آخییییییییی میز و نیمکت و گچ و پاک کن و مبصر کلاس و مودب نشستن و رفتن پای تخته سیاهی که همیشه ی خدا سبز بود ...
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازیهای راه مدرسه ...

البته من یادمه زمان ما با تبلیغ کفش ملی حال میکردیم ...
ما میریم به مدرسه ،
با اِلِفانتِه شُوهِه .
مدرسه میزنه زنگ
با جینگو جینگو جنگ
اِلِفانته شوهه ...
سلام همشاگردی ...
چه غم مبهمی توی دلم مینشست با این تبلیغ ...

میدونم خیلی مونده
اما یهو یاد اون روزا افتادم
می خوان بگین همش خوب و خوشی بود تنبیه و کتک و این حرفا نبود دیگه
این تبلیغو یادم نمیاد
حالا چرا غم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد