کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

یک ظرف نگرانی



صبح بود و هوا خنکه خنک

پسرک تمام شب خوابش نبرده بود

در رویایش کسی بود که خوابش را ربوده بود

صبح زود از خانه بیرون زد

به نزدیک ترین پارک کنار خانه ،

به همان جای همیشگی رفت

کنار بید مجنون ....

 


 

 

کنار همان یار تنهای دریاچه ی

کوچک مصنوعی وسط پارک

نشست پای درخت و سرش را تکیه داد به آن

باد ملایمی می وزید ... چشمانش را بست

شاخ های پر از عشق بید مجنون آروم

صورتش را نوازش می کرد

و او را به رویاهایش باز می گرداند

در رویایش، دخترک قصه هایش بود

هربار که شاخه ها دستی بر گونه هایش می کشیدن

بیشتر و بیشتر، یاد دخترک می افتاد

یاد آن چشم های درشته معصوم

که گاهی شیطنت در آن موج می زد



به یاد آورد که همیشه موهای دخترک را

بعد از کمی نوازش می بافت و

 در گوشش زمزمه می کرد :

موهایت را خواهم بافت

با کلاف سردرگمی هایم

 وقتی به انتها رسیم

از من دیگر به جز تو

 چیزی نمانده است


و چنان غرق در بافتن موهای دخترک می شد

که گویی دنیا در تارموهای او خلاصه می شد و بس

دستش را بر روی قلبش گذاشت

چقدر دلش برای دخترک تنگ شده بود

روزی تمام ارزویش در کنار دخترک بودن بود

یک  ان اخم به چهره اش امد

چطور ..چطور توانسته بود دیشب

اشک های دخترک را در بیاورد

به چه جرمی ....

فکر کرد ..خیلی فکر کرد

می توانست لحن گفتمانش را عوض  کند

می توانست بهانه هایش را

خیلی زیبا در گوش دخترک بخواند

می توانست با یک جمله

تمام ثانیه ها و دقایق را زیبا کند

اما تنها فریادهایی از سر خشم وجود

کوچک دخترک را در بر گرفته بود

چطور توانسته بود ...خود هم نمی دانست



فقط نگران شده بود

نگران و با تمام وجود نگرانیش را فریاد کرده بود ...

دوباره دستش را بر روی قلبش گذاشت

چقدر  دلش برای دخترک تنگ شده بود

به سمت خانه بازگشت

رفت کنار دخترک و باز شروع کرد

به نوازش موهای دخترک



و در گوشش زمزمه کرد :

عشق من

موهایت را خواهم بافت

با نگاه پریشانم

گر مرا در جاده ی رسیدن به موهایت منتظر بگذاری

کلاف سردرگمی هایم مرا خواهد کشت .

 

پانوشت :

صدای پای نگرانی

 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
پژمان یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 08:44 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام دوست من
چند شب پیش یه خواب جالب دیدم. خواب دیدم نشستم کنار یه جوی آب و پاهام رو گذاشتم داخل آب و از خنکی آب کیف می کردم. برای یه لحظه سرم رو بردم جلو و خودم رو تو آب دیدم. یه دختر رو تو آب دیدم که بالای سرمه و دستش رو شونه هام. یه لبخند زیبا هم داشت. همینکه برگشتم دیگه ندیدمش.این نوشته شما حس اون خواب رو برام تداعی کرد.

سلام دوست گرامی
اوه اوه بچه های مردم چه خوابای قشنگی میبینن
ای دل غافل ما حتی خوابشم نمیبینیم ل

ماهی سیاه کوچولو شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 11:14 http://1nicegirl8.blogsky.com/

سلام
صبح شما هم بخیر دوست عزیز
مرسی از محبتت

سلام
خواهش

بهمن شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 09:10

هیچی نمیگم ...
فقط عجیب حس و حال دیروز و امروز منه ...
فقط یه درخت کم دارم و یه برکه ی آب ...

مرد که گریه میکنه
کوه که غصه میخوره
یعنی هنوزم عاشقه
یعنی دلش خیلی پُره

ای بابا اقا بهمن بیشتر هوای خانوم خونه رو داشته باش
یعنی امشب اهالی منزل گل و شیرینی افتادن دیگه
http://www.textgraphy.ir/wp-content/uploads/2015/06/Textgraphy-202-%D8%AA%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AE%D8%AA-4-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AE%D8%AA4-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%AA-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AE%D8%AA-4-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D9%86%D8%A7%D9%BE%D9%84%D8%A6%D9%88%D9%86%DB%8C-%D8%B1%D9%87%D8%9F.jpg

سپیده 21 شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 01:01

دلــــــهره هــایــت را
بــه بــاد بده ..
اینجـــــا دلــی هســـت
کــه برای آرامشـــت
دســـت بــه آســمــآن دارد ...

مرسی

آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟

و شمعدانی ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟

آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟

آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟

به مادرم گفتم : " دیگر تمام شد "

گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم "

سپیده 21 شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 01:00

اشکمون رو در آوری ها ...

خیلی قشنگ بود و در عین حال خیلی غمگین ...
و خیلی هم احساسی !

چقد فضا آروم و دوس داشتنیه
اون برکه یا رودخونه خیلی قشنگه

ای بابا گریه چرا
♫♫ کنار سیب و رازقی
نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی
عاااشقم

حیف که فقط احساسی و رویایی

سهیلا شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 00:49 http://rooz-2020.blogsky.com/

بگذار دیرگاهی دیرگاهی عطر گیسوان تو را ببویم
و چون مرد تشنه کامی که چهره در آب چشمه ای فرو می برد،
چهره در آن فرو برم
گیسوان تو
رؤیایی پر از بادبان ها و دکل ها در بر دارد

….
در اوقیانوس گیسوی تو
بندری می بینم
که از ترانه های غم انگیز لبریز است

من چه می دانم سر انگشتش چه کرد



در میان خرمن گیسوی من



آنقدر دانم که این آشفتگی



زان سبب افتاده اندر موی من

فروغ
......
دوش در حلقه ما قصّه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود


حافظ

ماهی سیاه کوچولو جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 22:38 http://1nicegirl8.blogsky.com/

یعنی رگ خواب دخترک بافتن موهاشه؟

نه
پسرک غرقه موهای دخترکه

نمیدونم
شایدم رگ خوابه دخترک موهاشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد