کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

تسبیح!!!



کنار اشک  چشمانم

نگاه سرد تسبیحیست

که با تکرار می گوید:

هزاران فاصله باقیست

برای لمس چشمانت


کاکتوس



نظرات 6 + ارسال نظر
بهمن دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 14:29 http://www.life-bahman.blogsky.com

سلام کاکتوسی جان
یه پارادوکس عجیب برات تعریف کنم ؟؟؟
وقتی مینویسی ( بیشتر مواقع ! ) نگران میشم ... از نوع نگارشت ! از ادبیاتت ! از غمی که توی نوشته هات موج میزنه ...
وقتی نمینویسی بیشتر نگران میشم ...
از سکوتت ! از نبودت ! از ننوشتنت ! از اینکه نمیدونم چی توی دلت میگذره ! چی توی ذهنت میگذره ... از اینکه نکنه خدای نکرده شما هم مثه اون دوست مشترکمون بی خداحافظی بری و پشت سرتم نیگاه نکنی ... و مارو در غم رسیدن به اون تیله ها نگه داری ...!!!
.
.
.
پس لطفن بنویس ... هرچند که برام مقدور نیست روزانه خدمت برسم ... ولی بلاخره وقتی ببینم که نوشتی ، متوجه میشم که حالت خوب بوده که دست به کیبورد شدی ...( سالها قبل اگه به کسی میگفتی " دست به کیبورد بشو ، فکر میکرد داری فحشش میدی ...!!! )
برات روزها و ایام خوب و خوشی آرزو دارم ...

سلام اقا بهمن بزرگوار
شما چقدر منو خوب می فهمی عامو
بدون خداحافظی نمیرم عامو مگه اینکه مرده باشم
مطمین باشید اگر یه روزی هم خواستم نباشم تیله ها رو میدم به یه دوست که حتما به دستتون برسونه ...نه به خاطر اینکه قول دادما ..فقط به خاطر گل نرگسا
ببخشید اقا بهمن چند روزی خودم خواب بودم چند روزی گوشیم و چند روزی حال و احوالم
دلم نمی خواد خیلی غمگین بنویسم ....ولی گاهی نمیشه ننوشت
باشه چشم می نویسم
یه دنیا ممنون

خسرو شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 22:45 http://khane8tom.blogsky.com

. درود . نمیدانم چرا یک روز تائید می کنید . یک
. روز جواب نمی دهید . . یک روز نظرات را شمارش نمی
. کنید . یک روز پاسخگو هستید . یک روز اصلا نیستی
. یک روز تمام مخاطبانت را دیوانه می کنی .
. و این آخرین حرف من است که می ترسم خودم هم
. دیوانه شوم !!!!!!!!!!! . . خب چرا ؟؟؟؟
. منتظر شما هستم .

درود ....ببخشید گوشیم خراب بود و یکم حال و وصله موجود نبود و در دکان هیچ عطاری هم یافت نشد
وقتی یه نفر دیونه باشه اطرافیانشم دیونه می کنه
گرخواهی نشوی دیوانه .....همرنگ غیر دیوانگان شو
خوب وقتی دیوانه بشید میتونم براتون کمپوت بیارم
من و یه عالمه کمپوت روی دستم مانده باید چه کنیم ؟
مجبورم خودم دنبال راه چاره باشم

بهمن چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 20:57 http://www.life-bahman.blogsky.com

بی اغراق میگم خیلی زیبا بود ...
باورم اینه که کار خودتونه ...
حتی اگه از خودتون نباشه ، بازم خیلی خوب احساس رو بیان میکنه ...
امیدوارم حالتون خوب و خوش باشه ...
شرمنده اگه دیر به دیر سر میزنم . نه اینکه فراموشتون کردم ...
فقط فرصتهام خیلی خیلی کمه ...

ممنون اقا بهمن عزیز
کار خودم عامو
خوبم ممنون
میدونم اقا بهمن ..همین که با این همه مشغله بهم سر میزنید یه دنیا ممنون

خسرو دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 23:26 http://khane8tom.blogsky.com

. درود . . بسیار زیبا . مضمون بکر . . و خیال قوی
. اما . . بند آخر را با لمس . . چشمانت . آیا در فکر
. قافیه بوده ای ؟؟!! . که می شود . . . دستانت . .
. یا . . لب هایت .
. در هر حال کمتر از بیست . . معلم بی معرفتی داری !!! .
. در ضمن یک یا خوان هشتم را بلند بگو . .

درود ....ممنون
چشمان پایین با چشمان بالا
وقتی میگه چشمان واسه اینه براش بیشتر چشماش و عمق احساسش مهمه
اینکه اول بتونه چشم دلشو لمس کنه ...بیشتر اون حرمت و نگاه مهمه تا بعد جسمانی
استادای سخت گیرو دوست دارم
ممنون از لطفتون
یا خوان هشتم با بلندگو گفتم

آرشید یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 10:06

سلام
بسیار زیبا
هزاران سپاس

سلام
ممنون
میشه خیلی کوتاه و ساده
شیک ومجلسی بفرمایید
یهو وبلاگتونو چرا بستید ؟
این روزا سعی میکنم کمتر اینجا باشم و کمتر به دوستان سر بزنم میدونید چرا ؟...چون از دیدن یه تصویر خستم
صفحه مورد نظر موجود نیست
گشتم نبود نگرد نیست
هرجا هستید موفق باشید

رها یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 01:35

ای جونم
چه بااحساس
کاکتوس جان ما و اینهمه احساس قشنگ
ازت راضیم قشنگم



خداروشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد