صدای شر شر ابی که سیراب میکنه
باغچه رو از تشنگی مفرط
و صدای شر شر واژگان فروغ که
سیراب میکنه ذهنمو از ....
گاهی میان وحشت تنهایی
پرسم ز خود که چیست سر انجامش
اشکم به روی گونه فروغلتد
چون بشنوم ز ناله ی خود نامش
پانوشت:
گاهی وقتا فروغ بهتر از من حالمو می دونه
سلاااااااااااااااام کاکتوسی جان عزیز
اگه بگم منو ببخش، میبخشی ؟
توی کامنتهات ، کامنتی نوشته بودی که حالمو گرفت
احساس کردم داری به زبون کامنتی با من حرف میزنی!
احساس کردم از دستم ناراحتی ...
باور کن چند وقته که محل کارم عوض شده . گرفتاریهای شغلیم ده برابر ، نه باور کن صد برابر شده ...
صبح بوق سگ از خونه میزنم بیرون و نزدیک غروب برمیگردم ... خسته و کوفته ...
گاهی اوقات حتی پای سیستم نمیشینم . از تلویزیون که کلن بی خبرم ...
خلاصه من باب ادب به یکی دوتا وبلاگ سر میزنم و سعی میکنم یه خاطره ای بنویسم برای وبلاگ خودم ... همین .
خلاصه اومدم بگم همچنان به یادت هستم و آرزو میکنم تحت توجهات خاص خداوندی همیشه دلت شاد باشه و یه روزی بیاد که من به تیله هام برسم ...
سلاااااااااااااااااااااااااااام عامو بهمن بزرگوار
ای بابا اختیار دارید شما
نفرمایید اینکه باید ببخشه شمایید که همیشه با حرفاتون و حضورتون کلی امید به این خونه اوردید و شرمندگی برای منه که حضورم کم رنگه
میدونم عامو زندگی برای همه سخت شده ....منظورم شما نبودید
گاهی حرف الکی زیاد میزنم شوما به دل نگیرید ....
ممنون به خاطر دعاهاتون ...واقعا بهش احتیاج دارم
راستی از هر شهری چندتایی تیله جمع شده خخخخ
تیله هاتون تجربه هاشون زیاده خخخخ
باید یه فکری بکنم براشون ....
شاید سپردمشون به یه دوست که براتون بیاره
ممنون از اینکه با این همه مشغله بازم بهم سر میزنید
به قول یه دوستی شما قبلا کمکاتونو بهم کردید
ازکی ؟؟؟
لابد از روح فـــــــــــــــــروووغ خدابیامرز ؟
البته من تا زیبارو دارم خیالی نیس...
فروووووووووووغو دست کم نگیر
خدا خفظش کنه برات
به خوابم امدی پر کردی از اندوه خوابم را
به دست ابرهای تیره دادی افتابم را
وحالا مثل نیلوفر به دنبالت
به هرجا می کشانم شاخه های پیچ و تابم را
یقین دارم که ئچشمانت زهرم واززه ئها می سوخت
اگر روزی برایت می نوشتم التهابم را !!!
چی چیو حال ندارم
میام یکی یکی تیغاتو میکنماااااااااااااااا
تیغام ریخته عامو
مشخص نیست؟!!!
ب امید روزای خوب
گل
دو دست کمه...اماخوشبختانه شوما فقط دو دست داری
به نظرت نمیشه دست قرض گرفت؟!!!!
دلم برای خیلیا تنگ شده
ولی خوب ... بهنره دلتنگی گاهی واسه دل خودم بمونه.
وبلاگا رو باز می کنم و می خوام بنویسم خوبی ..دلم تنگ شده برات
اما وبو می بندم ...
وقتی سالی یک بار دلت تنگ میشه بهتره دلتنگی تنها برای خودت باشد و بس
امروز وبلاگی خوندم نوشته بود امروز به سراغ من بیا ...چرا فردا ...
خوب قبلا اینجوری فکر می کردم ...سراغ خیلیا می رفتم یا ناراحت میشدم
میگفتم از کجا معلوم فردا باشم یا فر دا باشه ....میرفتم سراغش ...ولی
ادما بهم یاد دادن دوست داشتن بمونه برای فردا یی که معلوم نیست باشی یا نباشی
دلتنگم یا دلم گرفته ...یا یاد خاطره ها افتادم ....شاید همه با هم
اینکه بین این همه اتفاقای قشنگ دلم اروم نیست ...فکرم خاموش نیست ...
گاهی خودت نمیدونی چته وگاهی بد میدونی چته که حالت گرفتست
خوب با این حال زندگی زیباست
به امید روزای خوب
تو باقلب ویرانه من چه کردی ؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی ؟
در ابریشم عادت آسوده بودم...
توبا حال پروانه من چه کردی ؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم !
خمار است میخانه من چه کردی ؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم ؟
تو با حسرت شانه من چه کردی ؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...
سفرکردی با خانه من چه کردی ؟
جهان من از گریه است خیس باران...
تو با سقف کاشانه من چه کردی ؟؟؟
+ البته در پایان هرمصرع کلمه "زیبا" ب قرینه معنوی حذف شده >>>
مرسی عزیزم
این شعرو خیلی دوست دارم
ممنون
بازم گفتی زیبا؟؟؟؟؟
بازگفتی فـــــــــــــــــــروغ ؟؟؟
( دیالوگ شکوه تو چارخونه )
+ اصن ی وضیه...گاهی وقتا که نه ینی همیشه
زیبا بهتر ازمن حالمو میدونه !!!
بله بازم گفتم فروغ خخخخخ
به به چه زیبا خانومه خوبی
پس حسابی قدرشو بدون
دو دست برای خفه کردن تو کم است
اولا تو از فروغ سیر نشدی؟
دوما اعتصاب کردی ؟نمیخای به وب من بیای؟
سوما خدا از دهنت بشنوه من سپیده دوست داشت
این چه حرفیه مهدیس
میام وبلاگت ولی کامنت نمی ذارم ...حال و حوصله ندارم مهدیس
فروغ عشقمه ..دست از سر عشق که نمیشه برداشت
نگران نباش ...اونم یه روز بر می گرده فقط امیدوارم خیلی دیر نباشه
سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه مینشینی
قهوه ات را میخوری
سرت را به پشتی صندلی
تکیه میدهی تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت
سری تکان میدهی و میروی
همین که زخمِ آخرین آغوش را
به تن نمیکشی
همین که از دردِ خداحافظی
به خود نمیپیچی
همین که تلخی یک بغض را
با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی سفرت سلامت...
"نیکی فیروزکوهی"
خودم گفتم
تو با تمام زن ها فرق داری
خودم گفتم
گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند
اما تو هیچ وقت نفهمیدی
عشق برای من چه رنگیست
روبه رویت بارها از باران های
مانده در گلویم گفتم
از خیال قبل از آمدنت
که این همه شعر را
در پاکت دلم گذاشت
صحبت گلایه نیست عزیزکم
اما فکر می کردم تنها کسی هستم
که قلبش اندازه ی مشت توست
بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی
امروز چیزی نمانده بود برای همیشه
قهر کند و بایستد
این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم
دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود
تو به خودت نگیر
قلب من انداره ی مشت توست
شکست هم فدای سرت
محسن حسینخانی