کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

یه حس خوب ...



پانوشت:
این عکسو خیلی دوست دارم .

نظرات 6 + ارسال نظر
کاکتوس چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 16:24

یک پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنهارا آویزان بر یک تیرک چوبی بردوش خود حمل می کرد.
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى ازآب آن به زمین مى ریخت ، درصورتیکه دیگری سالم بودوهمیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید.
به مدت طولانی هرروزاین اتفاق تکرار میشدوزن همیشه یک کوزه ونیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بودکه فقط می توانست نیمی ازوظیفه اش را انجام دهد.
پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد وازطریق چشمه باپیرزن سخن گفت.
پیرزن لبخندی زد وگفت"" هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند ونه در سمت کوزه,سالم؟""
اگرتو اینگونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود.
طی این دوسال این گلها را می چیدم وباآنها خانه ام راتزیین میکردم.…
هریک ازما شکستگی خاص خودرا داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی مارا در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند.
"" باید درهر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی ""
" پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد ..
خلقت ما این گونه است."

سهیلا چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 13:49 http://rooz-2020.blogsky.com/

عه...مونوم دوززشش میداروممممم

چه خوب
از وقتی این عکسو گذاشتم صفحه وبو حی باز میکنم نگاهش می کنم

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 03:01 http://1nicegirl8.blogsky.com/

ایول

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSBPbktKUCRJwbWWZL0cqgysMMBJ3gBzO2AMgyiMG2jjJh6y-UE

کاکتوس سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 23:05

کینه هایم را فراموش کرده ام
عشق هایم را
ذشمنانم را بخشوده ام
دوست تازه ای بر نمی گزینم
عباس کیا رستمی

کاکتوس سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 23:03

خندیدم
زمانی که برای دردهایم
حرف کم اوردم

کاکتوس سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 22:52

زندگی ، حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش ، از نا امیدی های تو قوی تر است . از هر چیز دیگری قوی تر است . آدم هایی که از بازداشت های اجباری برگشتند ، دوباره زاد و ولد کردند . مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگِ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیش بینی های هوا شناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند ...
باور کردنی نیست اما همین گونه است .
زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد