کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

شالیزار!!!


رودخانه همچون بانویی خردمند با پیراهن پرچین آبی و

قره ای و گاهی همراه با امواج طلایی از سرزمین ها

می گذرد و با خاک همبستر می شود تا آن را برای

کشت آماده کند....


  


بعد از این هم خوابی خاک ابستن می شود و دانه دانه

فرزندانش از وجودش جوانه می زنند .در این میان

 مردان و زنانی به او در دوران باروری کمک می کنند

 تا فرزندان به جا مانده از او بی نهایت شوند ....

بر روی خاک های مولد گندم هر روزه زنان و مردان ..

پیر و جوان ...خندان و گریان ...محتاج و غنی کار می کنند

 تا یک جوانه گندم شاهد رویاندن هزاران دانه باشد ....



مردان و زنانی که ارام ارام هزاران داستان و لالایی را

 به خورد کودک خیال گندم می دهند تا او را ارام ارام اماده ی

 ورود به این دنیا کنند ...

مادرانی که فرزند به دوش لالایی می خوانند تا هم فرزند و

 هم گندم را سیراب کنند از  یک موسیقی خوش ....



و این چنین

 با هزاران زحمت گندم به بار می نشیند و آماده می شود

تا وارد دنیای جدید شودو خاک حالا می تواند چند صباحی

اسوده بخوابد .



گندم در مسیر زندگی قرار می گیرد و در این میان با مردمی

اشنامی شود که هیچ از لالایی نمی دانند و این همه زحمت

را به یکباره از بین می برند .....

رودخانه باز با ناز و کرشمه و دامن کشان به مسیر خود ادامه

می دهد تا در جایی دگر همبستر خاکی دگر شود .....

این چرخه همچنان ادامه می یابد تا شاید روزی مردمانی در

مسیر زندگی گندم پیدا شوند که اشنا باشند با :

 

زمزمه ی لالایی مادران فرزند به دوش

 

پانوشت:

سه خط اول نوشته ی کلاریسا پینکو لا استس


نظرات 16 + ارسال نظر
مهدیس چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 10:45

کاکتوس ابجی مهدیست داستان نوشته
بیا بخون نظرتو بگو
افرین کاکتوس تیغ تیغو

باشه

N@s!m دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 18:18

↭ﺳــﻼﻣــﺘـــﯽِ ﺍﻭﻧﺎﯾــﯽ ﮐــﻪ ↭

♚ﺑــﺪِ ﻣـﺎﺭﻭ ﮔـــُــﻔـﺘـﻦُ ؛ ♚

✘ﻣـﺎ ﺧـﻮﺑـﺸـﻮﻧﻮ ﮔــُــﻔﺘــﯿــﻢ ,,✘

N@s!m دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 18:17

زندگی رویا نیست
زندگی زیبایست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان بر دل مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ، از میان فاصله هارا برداشت
دل من با دل تو،
هر دو بیزار از این فاصله هاست .
قصه شیرینیست
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله ها را برداری....

زندگی زیباست

N@s!m دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 18:15

"من" هر شب خواب نوازش های "تو" را میبینم

خواب آغوش "تو"...

خواب بوسه های "تو"...

مراقب من باش...

از "من" فقط "تو" مانده است...

من دیگر آدم بی تو بودن نیستم...

زیبا
زیبا
زیبا
زیبا
زیبا
زیبا
یادت رفته بود اخر هر جمله بنویسی

نازنین شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 22:21

خیلی قشنگ بود خیلی
خوشمان امد
من اوایل این فصل که میشد میگفتم واییییی چقدر سبزه چقدر قشنگه
ولی این بار که از جلو شالیزار رد میشدیم دیدم کلی زن و مرد دارن باهم کار میکنن و هر کدوم از این سبزه ها که همون خوشه گندمه یکی با دستاش تو دل خاک کاشته تا چشمو نوازش کنه
خیلی سخته تو اون اب سرد خم شدن و خوشه کاشتن کاش مردم قدر نعمتایی که دستشونه بدونن

فدات

بین خودمون بمونه ولی حرفای تو و تعبیرات باعث شد اینو بنویسم

N@s!m شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 11:56

http://s6.uplod.ir/i/00779/5o58vazbpcyw.jpg


+ این منم !

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ1impsbelJo-m7dJaLH3CXaVyZWGoSuP-edy-E45AUWblc0R4I

مهدیس جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 21:50

سلاااااااااااام بر کاکتوس خله اوخ ببخشید کاکتوس گله
خیلی خوشحال شدم کامنتتو دیدم
ینی آشتی کردی باهام؟

کاکتوس خل و دیونست وگرنه تا الان اینجا رو بسته بود رفته بود ...حق داری
خواهش می کنم
بحث قهر و اشتی نیست
حوصله ندارم ...بیشتر می خونم ونهایش یه عکس می زارم ....وب خودمو ببین دیگه

N@s!m جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 19:35

گاهی تمامِ دار و ندارت میشود مرور خاطرات
خواندن پیغامهای خاک خورده
یادآوری قول و قرارهای به نتیجه نرسیده
من رسیدم نگران نباش هایی که دیگر اهمیت ندارد
لبخند زدن به کلماتی که فقط خودتان معنیشان را میفهمیدید !

گاهی در اوجِ نداری،با چه چیزهای ساده ای دلخوشی...

لعنت به این خاطرات که همه جو ن و احساسمونو نابود کرده

N@s!m جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 19:34

‍ ﻳﻪ ﻭَﻗﺘﺎﻳـے ﻫَﺴﺖ ...
√ ﻧﻪ " ﮔﺮِﻳـــــﻪ ﻛَﺮﺩﻥ " ﺁﺭﻭﻣﺖ ﻣﻴــــ ﻜﻨﻪ ...
√ ﻧﻪ " ﻧـــــــــفـﺲ ﻋﻤﻴﻖ "
√ ﻧﻪ " ﻳﻪ ﻟﻴـــــﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳَــــــــﺮﺩ ..."
√ ﻧﻪ " ﺩٰاﺩ ﺯﺩَﻥ " ...
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳــــــــے ﻫﺴـــــﺖ ﻛﻪ
ﻓﻘﻂ...
نــــیاز داری
یکى فقـــــــط باشه....

گاهی وقتا فقط یه نفر باید باشه
ای جونم
بیا بغلم ببینم
http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRyNltfvORqu7OEpXWAIKANzJdEeUUofoCPXkJtMUhCQ9pZVXkc

N@s!m جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 19:33

خعلی بده دیگه چیزی نتونه خوشحالت کنه اینه که دیگه چیزی نتونه ناراحتت کنه !
بدتر از این که دیگه نتونی بخندی اینه که دیگه نتونی گریه کنی ، میگیری؟
بی حسی خطرناکه...

+ حالم بده

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQIRijW-LZXExOk7X8m-tF1kCvfioyjPU_tNKaRB5Hnqk2olxJgKg
چی شده اخه عزیز من؟
حالا بر عکس تو این روزا انقدر زود گریه میکنم
یعنی حسی به اشکام ندارم لامصبا خودشون جلو کس و ناکس سرازیر میشن
ابرومو بردن
حالا زود بگو ببینم چته

N@s!m جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 19:32

غصه می سوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
غصه می سوزد مرا ، باران ببار

♫♫ ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﻭﻥ، ﺑﺒﺎﺭ ﺁﺭﻭﻡ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﻠﮑﺎﯼ ﺧﺴﺘﻢ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﻫﺴﺘﻢ
ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭘﮋﻣﺮﺩﻡ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻏﻤﺶ ﻣﺮﺩﻡ
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻡ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻨﻬﺎﺵ ﻧﻤﯽ ﺫﺍﺭﻡ
ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﺯﺍﺭﻡ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﻭﻥ، ﺑﺒﺎﺭ ﺁﺭﻭﻡ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﻠﮑﺎﯼ ﺧﺴﺘﻢ
ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺮﺷﺐ ﻣﯿﺎﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻨﮕﯿﻨﻪ
ﻣﻦ ﻫﺮ ﺷﻌﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻦ ،ﺑﺎﺯﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ
ﭼﻘﺪ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﻡ
ﭼﻘﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺑﺒﺎﺭﻩ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﻭﻥ، ﺑﺒﺎﺭ ﺁﺭﻭﻡ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﻠﮑﺎﯼ ﺧﺴﺘﻢ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﻫﺴﺘﻢ

این اهنگو چند روزه خیلی گوش میدم

N@s!m جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 19:01

کامنت دوم خعلی قشنگ بود

ایشالا دوستم به ارزوش برسه

N@s!m جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 18:59

وقتی کســـــی در کنـــــــارت هست
خوب نگــــــاهش کــــن
بـــــه تمــــــــام جــــزئیــــــاتــــــــش
به لبخنـــــد بین حرف هایش
به سبــــــــک ادایـــــــــ کلمـــــــــاتــــــــش
به شیــــــــوه ی راه رفتنــــــــش، نشستنـــــــش
به چشـــــم هایش خیره شو
دست هـــــــایش را به حافظــــــه ات بسپار
گاهی آدم ها انقدر سریع میروند ،
که حسرت یک نگاه سَرسَری را هم به دلت میگذارند !

کاکتوس پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 ساعت 21:32

تو اگر بخواهی
زندگی
آغوشِ دوست داشتنی‌ی خواهد شد

تو اگر بخواهی
دست می کشم از مرگ
و هر آنچه را که برایم مانده است
در آغوش می کشم

به اندازه ی چهارده ساعت پرواز
به اندازه ی همه ی روزهای طولانیِ اینجا
دلم به اندازه ی تمام حسرت هام
تنگت است

به عکس های دو نفره مان نگاه می کنم
حالا
دلم برای خودم تنگ می شود

روزهایی که بیشتر می خندیدم
روزهایی که اتاق هوای بیشتری داشت
روزهایی که تو را داشتم


سیدمحمد مرکبیان

کاکتوس پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 ساعت 15:32

مادربزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود.
هر وقت دلش واسه امام رضا تنگ میشد میگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده. اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن.
وقتی سفره میگرفت وقتی محرم میشد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا آدم محتاج اما وقتی من با دوستام مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر مراقب خودت باش.

سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن.
احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه.
یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن.
یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.

لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید !

راستش چند روز پیش دوستم بهم گفت دلم گرفته چون نتونستم برم اونجا یی که دوست دارم ...تو اون لحظه نمیدونستم چی بگم ...گفتم حتما که نباید بری اونجا ...یعنی چیزی نداشتم بهش بگم ...امروز نوشته بالا به دستم رسید و متوجه شدم چه حرف بی ربطی بهش گفتم
خواستم بگم دوست جان من شرمندم وبرات ارزو میکنم هرچه زودتر بری اونجایی که دلت می خواد
امیییییین

کاکتوس چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 23:59

ناله ها را هر چند می خواهم که پنهان برکشم
سینه مس گوید که من تنگ امدم ، فریاد کن
امیر خسرو دهلوی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد