میدونی که امشب من برای چی اومدم اینجا؟!! اومدم تشکر کنم، برای فداکاریت.. یا گلایه کنم، برای همه سالهایی که زندگی نکردم.. نفس کشیدم، زنده بودم... اما زندگی؟!!!
اوپس...برادر شوما کی برگشتی ؟
خبرمیدادی ی شتری گاوی خری عه وا چیزه گوسفندی چیزی
قربونی می کردیم...
سفرخوش گذشت ؟؟؟ ازاین سفر چه تحفه بازآوردی ؟
حالت خوبه ؟ کاکتوس شادی شدی ؟ یاهنو همون
کاکتوس بی ریخت پلاسیده هه ای ؟؟؟
شما پاشو یه استکان چایی بریز گوسفند پیشکش سفر خوب بود ...جای شما خالی ...یه کوچوبو بدیش این بود که تو سفر خودتو میشناسی ...سرماخوردگی با خود اوردم جانم اخه وسط تابستون و سرما خوردگی ...شانسو ببین منم بد مریض ....تازه بستنی هم تو یخچال داریم ...گریه ... بپیسه بپیس شدیم رفت .....
هر کسی
یک امید
یک عصیان
یک از دست دادن
یک درد
یک تنهایی
یک اندوه
در خود دارد
زیرا از درون هر کس
یک نفر رفته است
و هر کاری که می کند
نمی تواند او را بدرقه کند
من از جهنم برگشتم!اونور خبری نیس حالا فرهادم گیریم از گیت مرگ رد میشد میرفت اونور!شیرین چی میشد؟
اونور گرفتاریاش بیشتره!
منظورم فرهاد و شیرین نبود فرهاد و شهرزاد بود بیخیال بقیه ماجرا ...دیگه حوصله توضیح دادن م ندارم ...شرمنده... فکر نکنم گرفتاریاش بیشتر از این ور باشه فکر کنم از بهشت اومدی ...اخه من شنیدم بهشت حوری داره ...اونم نه یکی ...بلکه دوتا و شاید خیلی بیشتر سلامت باشی همیشه
نه از نوشته چیزی فهمیدم و نه از کامنتها ...
فقط میدونم اینهم بگذره ...
سخت ... شاید خیلی سخت
ولی بهرحال میگذره ...
شرایطی بر من گذشت که میگفتم یعنی میگذره؟
یعنی راسته که میگن میگذره !
سالها گذشت و الان از اونا فقط خاطره ای مونده ...
خاطره ای نه به تلخی خود ماجرا...
ولی گذشت ...
میگذره ...سخت ...ولی میگذره نوشته ها دسالوگ شریال شهزاده خودمم نمیدونم دیگه چی می نویسم .... یعنی چیزی نمی نویسم .... شاعر میگه : ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﯾﺰﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ!
مهم نیست فردا چی میشه
مهم اینه که امروز دوست دارم
مهم نیست فردا کجا میری
مهم اینه که هر جا باشی دوست دارم
مهم نیست تا ابد باهم باشیم
مهم اینه که تا ابد دوست دارم
مهم نیست قسمت چیه
مهم اینه قسمت شد دوستت داشته باشم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ﺍﯼ ﻫﻤﺪﻡ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﭼﻮﻧﯽ ﺑﯽ ﻣﻦ
ﺍﯼ ﻣﻮﻧﺲ ﻏﻢﮔﺴﺎﺭ، ﭼﻮﻧﯽ ﺑﯽ ﻣﻦ
ﻣﻦ ﺑﺎ ﺭﺥ ﭼﻮﻥ ﺧﺰﺍﻥ، ﺯﺭﺩﻡ ﺑﯽﺗﻮ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺭﺥ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺎﺭ، ﭼﻮﻧﯽ ﺑﯽ ﻣﻦ
"ﻣﻮﻻﻧﺎ"
ﺁﯾﺪﺍﻯ ﺧﻮﺏ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ!
ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭼﯿﺰﻯ ﻧﻨﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ.
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﺠﺎﻝ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﺪ: ﻏﻢ ﻧﺎﻥ!
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ، ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ:
ﻧﻔﺴﻰ ﮐﻪ ﻣﻰ ﮐﺸﻢ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻰ؛
ﺧﻮﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﮒ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﻰ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺗﻰ ﮐﻪ ﻧﻤﻰ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﯾﺦ ﮐﻨﻢ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ.
ﻭ ﺍﯾﻦ، ﺿﻌﻒ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ: ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ.
(٢٣ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ٤٣)
ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ "ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ" ﺑﻪ ﺁﯾﺪﺍ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻠﯿﻘﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﹻ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺭﺍ ﺁﺑﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﺁﺑﯽ ﺁﺑﯽ
ﺁﺑﯽ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺩﺭﯾﺎ
ﻭ ﻧﺎ ﮔﻬﺎﻥ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ
ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺶ ﺯﺭﺩ ﺑﻮﺩ
ﺯﺭﺩ ، ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺭ
ﻣﻦ ﺷﻨﺎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺩﻟﻢ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺷﻨﺎ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﻭ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻡ
ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯾﹻ ﺁﺑﯽ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ
ﻭ ﮐﺎﺑﻮﺳﻬﺎ
ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﯽ
ﻫﯿﭻ ﺍﺑﺮﯼ ﺑﺎﺭﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ. ﺩﻟﺶ ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮔﺬﺍﺭ ﻭ ﺭﻫﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﺮﺳﺪ، ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ! ﻣﻦ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﺑﺮﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻢ! ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ، ﻫﻮﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﺳﺎﮐﺖ ﮐﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺳﭙﯿﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﻫﺮﻫﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﮑﺪﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﯽﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ، ﻣﯽﺷﺪ ﺍﺑﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﯽﺷﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻭ ﻏﺮﻭﺑﺖ ﺭﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﭼﻪ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﯼ ﻋﺎﺩﯼ ﯾﯽ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺭﻭﺯﻣﺮﻩ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ، ﺍﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻫﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ. ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ. ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﯿﺎﯾﻢ، ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﺎﻩ ... ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﯿﺎﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﮐﻨﻢ...
روشنک ارامش
عه؟پس سفر نامه کو؟
شعرهای بالایی خیلی خوب بودن کاکتوس
از اینا برا ما هم بنویس
پست جدیدم داستانی داره واس خودش
فعلا که گوشی خواهری خرابه
قبلا برای همه می نوشتم الان فقط واسه کاکتوس
یکی از بچه ها می گفت حیلی تابلو واس خودت نظر میذاری ....ولی اون خیلی چیزا رو نمیدونه
مهم نیست ...گاهی حتی شعرهایی که برای بچه ها هم هست همینجا میزارم ...اینجوری بهتره
این مناسبه ماگ ته
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﻧﻪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺩﻟﺖ
ﻗﺪﺭ ﻧﻮﺷﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﮐﻤﯽ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﯽ
ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﺩﻟﺪﺍﺭﺕ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﺩ
ناشناس
اوپس...برادر شوما کی برگشتی ؟
خبرمیدادی ی شتری گاوی خری عه وا چیزه گوسفندی چیزی
قربونی می کردیم...
سفرخوش گذشت ؟؟؟ ازاین سفر چه تحفه بازآوردی ؟
حالت خوبه ؟ کاکتوس شادی شدی ؟ یاهنو همون
کاکتوس بی ریخت پلاسیده هه ای ؟؟؟
شما پاشو یه استکان چایی بریز گوسفند پیشکش
سفر خوب بود ...جای شما خالی ...یه کوچوبو بدیش این بود که تو سفر خودتو میشناسی ...سرماخوردگی با خود اوردم جانم
اخه وسط تابستون و سرما خوردگی ...شانسو ببین
منم بد مریض ....تازه بستنی هم تو یخچال داریم ...گریه ...
بپیسه بپیس شدیم رفت .....
هر کسی
یک امید
یک عصیان
یک از دست دادن
یک درد
یک تنهایی
یک اندوه
در خود دارد
زیرا از درون هر کس
یک نفر رفته است
و هر کاری که می کند
نمی تواند او را بدرقه کند
فاتح پالا
ترجمه : سیامک تقی زاده
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﻫﯿﭻ ﮐﺠﺎ ﻫﻤﺮﺍﻫﺖ ﻧﻤﯽﺑﺮﯼ
ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥﺷﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺑﯿﻦ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎ
ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ ﺭﺧﺘﯽ
ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﻗﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ
ﻫﻤﺎﻥ ﺗﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﻭﺻﻞ ﺗﻨﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ...
ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﺍﯾﻦ ﺗﮑﻪ ﻫﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮﺳﺖ
ﺷﺒﯿﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ
ﺍﯾﻦ ﺗﮑﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯽﺭﻭﻧﺪ
ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﺑﺎﻫﻢ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺩﹶﺮ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺎﯼ ﺩﺍﺍﺍﻍ
ﻭﺳﻂ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻨﺖ...
"ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺣﺎﺟﯽ"
ﮔﻤﺎﻥ ﮐﻨﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﺳﺮﺍﻍ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ
ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﮥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻔﺎﻑ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ
ﻓﻘﻂ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﯽ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ
ﺩﯾﮕﺮ
ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺯﻫﺮﻩ ﺣﻨﯿﻔﻪ
من از جهنم برگشتم!اونور خبری نیس حالا فرهادم گیریم از گیت مرگ رد میشد میرفت اونور!شیرین چی میشد؟
اونور گرفتاریاش بیشتره!
منظورم فرهاد و شیرین نبود
فرهاد و شهرزاد بود
بیخیال بقیه ماجرا ...دیگه حوصله توضیح دادن م ندارم ...شرمنده...
فکر نکنم گرفتاریاش بیشتر از این ور باشه
فکر کنم از بهشت اومدی ...اخه من شنیدم بهشت حوری داره ...اونم نه یکی ...بلکه دوتا و شاید خیلی بیشتر
سلامت باشی همیشه
سلام کاکتوسی عزیزم!
سلام
نه از نوشته چیزی فهمیدم و نه از کامنتها ...
فقط میدونم اینهم بگذره ...
سخت ... شاید خیلی سخت
ولی بهرحال میگذره ...
شرایطی بر من گذشت که میگفتم یعنی میگذره؟
یعنی راسته که میگن میگذره !
سالها گذشت و الان از اونا فقط خاطره ای مونده ...
خاطره ای نه به تلخی خود ماجرا...
ولی گذشت ...
میگذره ...سخت ...ولی میگذره
نوشته ها دسالوگ شریال شهزاده
خودمم نمیدونم دیگه چی می نویسم ....
یعنی چیزی نمی نویسم ....
شاعر میگه :
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ
ﺑﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﯾﺰﻧﺪ ﻣﺮﺍ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ!
ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﹹﺪﺍﻡ
ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ
ﻧﻤﯽ ﻣﯿﺮﻡ!
ﻧﻤﯽ ﻣﯿﺮﻡ!
ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ "ﺗﻮ" ﻣﻌﻠﹽﻖ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ...
"ﻣﯿﻨﺎ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ"
خوش بگذره کاکتوس جان
امیدوارم یه سری غم ها رو جا بذاری برگردی
ممنون
چی شده عزیزم؟
چیزی نیست ...میگذره
اومدم حاضری بزنم...
حرفی ندارم چیزیم ازت نمیپرسم...
گاهی در سکوت شرافتی هست ک در گفتن نیست !
+ ناراحت نباش این نیزبگذرد ....
ای جونم با این حاضری
مرسی عزیزم
قربون درکتون اباجی
بله میگذره و چون می گذه غمی نیست
برام دعا کن
راستی کفترو سپردم به اهلش تا مواظبش باشه
مهم نیست فردا چی میشه
مهم اینه که امروز دوست دارم
مهم نیست فردا کجا میری
مهم اینه که هر جا باشی دوست دارم
مهم نیست تا ابد باهم باشیم
مهم اینه که تا ابد دوست دارم
مهم نیست قسمت چیه
مهم اینه قسمت شد دوستت داشته باشم