کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

...




در گلو می شکند ناله ام از رقت دل

قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست

سایه (هوشنگ ابتهاج )


نظرات 11 + ارسال نظر
مهدیس شنبه 5 تیر 1395 ساعت 03:52 http://maheman66.blogsky.com/

اخه تو نمیدونی مارمولک به دختر جماعت نشون نمیدن؟
من جای سوگلی بودم شیلنگ اب رو باز میگرفتم سمت تو و مارمولکه
کاکتوس جان قدر این لحظه های با هم بودن با سوگلی رو بدونید یه روزی میرسه هر دوتون ازدواج میکنین میرین سر خونه زندگیتون
دلتون برا این روزا لک میزنه
سلام منو به سوگلی برسون
بگو بیاد بوم کارش دارم
باید کمی درباره برادر آزاری براش توضیحاتی بدم

نه نمیدونم
عجب .......چشم میدونم ...گریم میگیره اینجوری میگی خوب
دلمون الان برای روزای خیلی قبل تنگ شده ..وقتی همه بودن ...
سوگلی فعلا درس دارم ...اصلا نمی ذارم بیاد رو بوم
چه معنی داره دختر بره رو بوم ....سوگلی خودش کاکتوس ازاری رو بلده به حد کافی ...
دیروز یه اتفاقی افتاد که ناراحتی و کلافگی خیلی عمیقی تو چشماش دیدم
به خاطر من بود ...حرفاش عجیب بود ..بگذریم
مرسی که شما انقدر ما را می دوستید ...بفرمایید کمی اذیت و ازار
بفرمایید دیگه ...

مهدیس پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 13:13 http://maheman66.blogsky.com/

اخی چه بامزه ای
فقط اون پاپیون اضافی نیست به نظرت؟

از دست سوگلی کچل شدم
پاپیون زدم تابلو نباشه خخخخخ
دیشب نه پی شب زنبور زدتش
اخ اخ نبودی ببینی چه فیلم هندی داشتیم
اونم حساس
تمام وقت انگشتشو نگاه میکردم یهو حساسیت
نگیره .....حالا نشسته گریه میکنه میگه چی جوری زنبور تو رو زد گریه نکردی خخخخ
بدم با گریه ادای اون دختر بچه رو میاره
پشه امد ...تو را زد ..مرا خورد خخخخخ
کلا داستان داریم
دیشبم رفتم تو حیاط یهو یه مارمولک رنگی دیدم بهش میگم سوگلی سوگلی دوربینمو بیار ...اومده میگه چیه میگم مارمولک ...قیافشو میدیدی میترکیدی ...دوربینو اوردو بعد یه مدت اومدم برم تو خونه میبینم در قفله ...میگم بیادروباز کن میگه نمی خوام بمون همون بیرون پیش مارمولک جونت ...هرچی بهش میگفتم فایده نداشت ...پشت شیشه واستاده شکلک در میاره میگه ای لاو یو پی ام سی خخخخ
بعد درو باز کرد فرار کرد تو اتاقش
حالا به نظرت عایا اون پاپیون اضافه میباشد؟

کاکتوس پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 12:36

ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ
ﺩﺭ ﮐﺠﺎﯼ ﻋﺸﻖ، ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ‌ﺍﻡ!؟
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺑﺪ؟
 
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯾﺖ
ﺗﻨﮓ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ،
ﻧﻤﯽ‌ﺗﭙﺪ!
 
ﻧﻢ‌ﻧﻢ
ﺑﻪ ﻟﻄﻔﹻ ﮔﺮﯾﻪ
ﺍﺯ "ﻏﻢ" ﮔﺬﺷﺘﻪ‌ﺍﻡ...
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﹷﺮﮐﹻ ﻋﺎﺩﺕ‌ﻫﺎ
ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ؛
 
ﺑﺮ ﮔﺸﺘﻪ‌ﺍﻡ
ﺑﻪ ﺍﻭﹼﻠﹻ ﺍﻭﹼﻠﹻ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﯽ"ﺗﻮ"ﯾﯽ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ.. ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ.. ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ...
 
"ﻣﯿﻨﺎ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ"

کاکتوس پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 12:21

ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﮔﺎﻫﯽ
ﭼﻨﺪ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﺯﺩ ﻭ
ﺍﺯ ﻟﺒﻬﺎﯾﺶ ﺑﺸﮑﺎﻓﺪ ﻭ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮﺩ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺎ
ﺧﺎﻧﮕﯽ ﺗﺮ ﺍﺯﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺑﺎ
ﻣﺜﻞ ﺳﺒﺰﯾﻬﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﻣﻌﻄﺮ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﻮﺷﻨﺪ
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ

ﺭﻭﯾﺎ ﺷﺎﻩ ﺣﺴﯿﻦ ﺯﺍﺩﻩ

کاکتوس پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 12:16

ﭘﺮﺍﻡ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ
ﺍﺯ ﻫﺠﻮﻡ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﮔﺮﯾﺰﺍﻧﻢ
ﻣﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﻫﺠﺎﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﻡ
-ﻭ ﭼﻪ ﺗﻠﺦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﺮﯾﺴﺘﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻫﯿﺎﻫﻮ
ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﻦ ﺳﮑﻮﺕ،ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﺳﺖ

ﻣﺎﺯﯾﺎﺭ ﻣﺠﺪ

کاکتوس چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 13:00

التماس مال دیروز بود ، مال وقتی بود که ساده بودم …
الان میخوای بری ؟
هـــــــــیـــــــــس !!!
فقط خداحافظ …

آبان چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 10:04

کجاست اهل دلی ...

ﻗﺎﺻﺪﮎ ! ﻫﺎﻥ ، ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺁﻭﺭﺩﯼ ؟
ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺁﻭﺭﺩﯼ ؟
ﺧﻮﺵ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ ، ﺍﻣﺎ ،‌ﺍﻣﺎ
ﮔﺮﺩ ﺑﺎﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺛﻤﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺮﺍ
ﻧﻪ ﺯ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﻭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ﺑﺎﺭﯼ
ﺑﺮﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﭼﺸﻤﯽ ﻭ ﮔﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﮐﺲ
ﺑﺮﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﻈﺮﻧﺪ
ﻗﺎﺻﺪﮎ
ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﮐﻮﺭﻧﺪ ﻭ ﮐﺮﻧﺪ
ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﺭ ﻭﻃﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﻏﺮﯾﺐ
ﻗﺎﺻﺪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺗﻠﺦ
ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺗﻮ ، ﺩﺭﻭﻍ
ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﯽ ﺗﻮ. ، ﻓﺮﯾﺐ
ﻗﺎﺻﺪﮎ ﻫﺎﻥ ، ﻭﻟﯽ ... ﺁﺧﺮ ... ﺍﯼ ﻭﺍﯼ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺁﯾﺎ ﺭﻓﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩ ؟
ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺍﯼ! ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺘﯽ ؟ ﺍﯼ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﯾﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﺒﺮﯼ ﻫﺴﺖ ﻫﻨﻮﺯ ؟
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺧﮑﺴﺘﺮ ﮔﺮﻣﯽ ، ﺟﺎﯾﯽ ؟
ﺩﺭ ﺍﺟﺎﻗﯽ ﻃﻤﻊ ﺷﻌﻠﻪ ﻧﻤﯽ ﺑﻨﺪﻡ،  
ﺧﺮﺩﮎ ﺷﺮﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﻫﻨﻮﺯ ؟
ﻗﺎﺻﺪﮎ
ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﻨﺪ

اخوان ثالث

مهدیس چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 03:23 http://maheman66.blogsky.com/

از فاز غم میای بیرون یابیام با چک و لگد بیارمت؟

چک و لق !!!!
منو ببین ...دلت میاد
http://uupload.ir/index.php?module=thumbnail&file=l8nt_img_20160621_223701.jpg

N@s!m سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 19:05 http://paeiz74.blogsky.com

بااین پستی ک تو گذاشتی...
حرفی نیس وگر هست دگر حوصله ای نیست

متنفر از گذر زمانی رو که بهت میگن دردت یادت میره
این زمان فقط لالت میکنه
بفهم لعنتی لال میشیی نه اینکه فراموش کردی

N@s!m سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 19:04

تا به کی باید رفت

از دیاری به دیاری دیگر

نتوانم، نتوانم جستن

هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهار دیگر

آه، اکنون دیریست

که فرو ریخته در من، گوئی،

تیره آواری از ابر گران

...

فروغ فرخزاد

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ
ﭼﻪ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻦ
ﭼﺮﺍ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﭘﺮﺳﻮﺯ
 
ﺯ ﺟﻤﻊ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﻡ
ﺑﻪ ﮐﻨﺠﯽ ﻣﯽ ﺧﺰﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺗﯿﺮﮔﯽ ﻫﺎ
ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﮔﻮﺵ
.....
ﺩﻝ ﻣﻦ، ﺍﯼ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﯼ ﺍﺯﯾﻦ ﺑﯿﮕﺎﻧﮕﯽ ﻫﺎ
ﻣﮑﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺯ ﺩﺳﺖ ﻏﯿﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺧﺪﺍﺭﺍ، ﺑﺲ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎ

فروغ

وبلاگ نو مبارک
اردیبهشت؟
دمت گرم

کاکتوس سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 15:20

ارزویم این است
انقدر سیر بخندی
که ندانی غم چیست
سهراب سپهری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد