کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

سفرنامه ...



خوب جونم براتون بگه :

پنج شنبه بعد از ظهر راه افتادیم به سمت مقصد ...

تو راه قبل از اینکه ابادی تموم بشه نگه داشتن تا

خرید ا رو انجام بدن .ما هم از فرصت استفاده کردیم

و یه چایی بسیار خوشرنگ در استکانی بسیار زیبا

میل کردیم .خوب اینم بگم که چشممان این استکان

 را گرفت و با اینکه صاحبش سه تا از ان ها بیشتر

 نداشت ،دوتایش در سفر از دست رفت .........

در اخر سفر من استکان قید شده را از ایشان گرفتم ...

هوووورررررررررررررررررررررا ااااااااا


 

 

سفر شروع شد



میتونم بگم جاده ای به زیبایی بهشت بود حیف که

جهنمی بود برای خودش .خوب جهنم از این لحاظ که

جاده اصلا مناسب نبود و در بیشتر قسمت هانصف

جاده  از بین رفته بود و نشست کرده بود .....

ولی با همه ی این اوصاف تمام مناظر درختان و کوها

عالی بودن ....

یه جورایی جادش مثل سیاهکل بود که قبلا رفته بودم ..

درختای بلند قدیمی که تا وسط جاده اومده بودن و جلوی

نگاه افتابو گرفته بودن .از توقف های بین راه که بگذریم ،

دم دمای غروب بود

 که رسیدیم به روستای مورد نظر ...

به جز تعداد کمی از مردم که اونجا زندگی میکردن بقیه

فقط تفریحی میان و اغلب خونه ها کرایه ای ....

من و x و y که زودتر رسیده بودیم ماشینو بالاتر پارک کردیم و

رفتیم سمت کلبه اما نه به این سادگی

حالا تصور کنید شب قبل بارون زده زمین گل ......

.ما هم با کلی وسایل ...مثل پنگوئن راه می رفتیم ..خخخ

بالاخره رسیدیم به کلبه ی مورد نظر .....

.تماما چوب و خیلی جالب  بود ....



تک تک چوب هاشو خانم و اقا با هم اورده بودن و

 باهم اینجا رو ساخته بودن ....

وقتی رسیدیم تازه متوجه شدیم ای دل غافل کلید

نداریم ... هوا هم سرد ....سریع لباس گرما رو از

وسایل در اوردیمو پوشیدیم و خوشبختانه جعبه ای

شیرینی همراهمون بود که ما را از گشنگی نجات دهد ....

خوب سرتونو درد نیارم .....گذشت تا بقیه دوستان اومدن

همراه با مهمون نا خوانده ...که چی بگم که نگفتن بهتره

این حانواده محترم قرار بود برای خودشون خونه بگیرن

که از شانس بد ماشینشون خراب میشه و خونه گیر

نمیارن و این حرفا ...

یعنی میتونم بگم تو عمرم هرگز همچین ادم هایی ندیده بودم ....

ان شب را به درستی نابود کردن رفتن ...خدا نصیب نکنه

شام خوردن و رفتن استراحت ...و در این زمان کله پاچه ای

 هم بر روی بخاری بار گذاشتن برای صبح



تا یادم نرفته از بخاری هم براتون تعریف کنم بخاری

هیزمی بود و چنان خونه رو گرم می کرد که کسی

باورش نمی شد



کلا سیستم گرمایی خیلی جالبی داشت ....

و روی سقف هم کلی گل اسپند بود که هراز

گاهی کمی روش میریخت ...


ن

من و xوy رفتیم تو بالکن ...جایتان خالی ...

کوهستان و شب و ماه و ستاره و صدای ابشار

و سکوت محض ....

یعنی واقعا بسی بسیار جایتان خالی بود ...

چایی و قلیون و حرفو صحبت ..که یکی یکی

دوستان هم اضافه شدن

خوب اینم بگم انقدر هوا سرد بود که هر کدوم

دوسه تا پتو به دورشون پیچیده بودن ....

گذشت و فردا شد ....

صبح صدای ابشار ...خنکی هوا ...

صدای زنگوله ی گوسفندا ...



و مهم تر از همه کله پاچه ...به به به ...خخخخخ

بعد صبحانه با یه سری دوستان راه افتادیم سمت

ابشار.مسیرش کمی سخت بود و شیبش زیاد ..

رفتیم پایین و

چشممون به جمال ابشار روشن شد ...




دوستان لطف کردن با دیدن این دوتا منو صدا زدن

متاسفانه مرده بودن و منم با تغییر جا چندتا عکس

گرفتم ازشون ...



کمی نشستیمو و عکس و تفریح و بعد برگشتیم بالا

بعد ناهار خوانواده مذکور تشریفشان را بردن و میتونم

بگم از اینجا به بعد تازه تفریحمون شروع شد ...

دم دمای غروب اشی که پخته بودن رو برداشتیم و

رفتیم سراغ ابشار ...بسی بسیار چسبید و کلی

خوش گذشت ...



همه می خندیدن و نفس راحتی میکشیدن خخخخ

موفع برگشت تو راه به کلی  قاصدک برخوردیم ...



یکی یکی می کندمو و فوت می کردم و به خودم

میگفتم تو چقدر دلتنگی داری بچه .....

بازم شب و شب نشینی و .....

فردا صبحشم بعد صبحانه جمع و جور کردیمو و

برگشتیم این هندوانه هم در وسط راه صرف گردید


سفر بسیار خوبی بود ....

و در اخر بعد از برگشتن از سفر هفته ای بر اثر

سرماخوردگی شدید در بستر افتادیم ......

این بود سفرنامه ی کاکتوس

خیلی طولانی شد ولی کمترم نمی شد

با این همه مطلبی که نوشتم و عکسایی که

اپلود کردم خدایی حقمه یه ماهی برم استراحت ....

 

در اخر اینم عکس مورد علاقم

خانوم جانشون در سمت چپ تصویر می باشن



نظرات 5 + ارسال نظر
مهدیس شنبه 5 تیر 1395 ساعت 03:54 http://maheman66.blogsky.com/

جنازه سوسک ها خیلی بامزه بود کلی خندیدم
کاکتوس ادم بعد از همچین سفری کلا ریستاررت میشه
امیدوارم برگشته باشی به تنظیمات کارخونه

با مزه بود !!!!!! خندیدی !!!!
خوب پس اینم ببین
http://uupload.ir/index.php?module=thumbnail&file=lfis_img_20160615_005918.jpg
همون دوتا می باشن
بله بعد این سفر که هیچی بعد سرماخوردگی کلا میمیره و زنده میشه و برمیگره به تنظیمات کارخونه و حتی سبک تر از اون

N@s!m جمعه 4 تیر 1395 ساعت 17:47

گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند
روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است
نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟
«جمله های خبری» قید مکان می خواهند

راهی شهر شما می شوم از راه خیال
بی خیالان چه بخواهند چه نه، گمراهند

شهر پر می شود از اهل جنون «برج» به «برج»
«مهر» خواهان شما «مشتری» هر «ماه» اند

به «نظامی» برسانید که در نسخه ی ما
خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند!

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز
دست های طلب از چیدن آن کوتاه اند


غلامرضا طریقی

N@s!m جمعه 4 تیر 1395 ساعت 17:38 http://paeiz74.blogsky.com

سامولیک...
به به...
بالاخره چشم ب جمال این سفرنامه گهربار ابن بطوطه روشن شد
وای ننم این کله ها چی میگن این وسط ؟؟؟
من کله پاچه ندوس
ینی من هـــــــــــلاک این سیستم گرماییشونم
یادخونه مادر بزرگه افتادم
بدشم خوشم باشه حرفای خارجی میشنوم ببین 2 روز
ولت کردم رفتی منحرف شدی کاکتوس بی ریخت ؟
قــــــــــــلیون ؟؟؟ گفتم چرا جدیدا پلاسیدی نگو اثر دوده
نچ نچ نچ

عه وا بوقلمون!!!
چقد خپلیه...یهو دلم خواس برم بغلش کنم هی بچلونمش
چیه ؟ دلم خواس خو

گذشته از موارد ذکرشده خوشم اومد سرما خوردی همش از اون دماغ معروفت دراومد...
خبیثم خودتی

سلااااااااااااااااااااااااااااااام
خجالتم نده زودتر نمی شد دیگه
شما هم دوست نداریم ...من کمی ..سالی یه بار
ولی گاهی بدجور میچسبه ..مخص.صا وقتی هوا سرده
خونه ی مادر بزرگه
خوب دیگه وقتی خواست به از ما بهترون باشه همین میشه دیگه
جوون مردم میره معتاد میشه ...پلاسیده میشه
اره خیلی باحاله
بین خودمون بمونه ولی من یه بار این کارو کردم ..امقدر حال میده
شما خیلی نامرد می باشید ...دو روز تفریح یه هفته مریضی

آبان جمعه 4 تیر 1395 ساعت 08:19

چه پست خوب و عکسای زیبایی. به جز اون کله پاچه
خسته نباشید

ممنون
کله پاچه !!!!
دوست ندارید یا قضیه....
خوب جدیدا برام سوالای زیادی پیش اومده
تو خونه می دونن من گوشت و مرغ و ماهی زیاد دوست دارم ...یه مدت تو این کانالا که عضو بودم ..بین گیاه خواری و گوشتخواری و این حرفا درگیر شدم ...واسم سوال شده اینکه میگن گوشت نخورید و گیاه بخورید و این حرفا ...مگه یه گیاه جون نداره ...یعنی وقتی یه گیاهو میکنیم اون نمیمیره ...این وسط چه فرقی بین گیاه و جانور ...چون وقتی گردن یه حیوون رو میزنیم و خون میاد این گناه داره ولی یه گیاه رو میکنیم چون بنده خدا واکنش نشون نمیده ...گناهی نداره ...
با این تفاسیر قبلا بد غدا بودم الان وقتی می خوام گوشتی ...مرغی بخورم
یک ان فکر اینکه جون داشته و این حرفا اذیتم میکنه ...
فکر کنم ماها یادم رفته قبلا شکارچی بودیم ..و چون شکارچی هیچ وقت یه شکارچی رو شکار نمیکنه بعد یه مدت افتادیم دنبال پرورش حیونایی که شکاری نبودن ...
و یک سوال دیگه مثلا وقتی یه شیر به یه انسان حمله می کنه تمام اعضا و جوارحشو می خوره
اگر اون نخوره یه حیوون دیگه می خوره ...
خوب امسانم یک حیوونه که کمی مثلا با شعوره ....اونم کار شیرو میکنه
تمام اعضا رو می خوره .....
نمی گم خوردن یا نخوردنش درست یا غلط ولی الان تعصبا خیلی زیاد شده و این درست نیست
خوشحال میشم نظرتونو بدونم ...گرچه این روزا خبرای خوبی نبوده و خیلی شاید حوصله ی این حرفا رو نداشته باشید .

نازنین پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 17:04

یاد هایدی افتادم خداییش
چه خوب که انقدر خوش گذشت

هایدی ....

جاتون خیلی خالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد