کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

قصه ی دلبستگی !!!



پسرک عاشق دوربینش بود،عاشق عکس گرفتن

با اینکه هنوز هنر خوب عکس گرفتن رو بلد نیود

اما عکسایی که میگرفتو دوست داشت ....

کلا نسبت به وسایلش حساس بود و اگر کسی

ازش وسیله ای قرض میگرفت،همش نگران بود

هرکسی به این قضیه یه جوری نگا ه میکرد ...

اما برای پسرک مهم نبود .........

چون دلیلشو می دونست ... .....

یه روزی مثل روزای گذشته .....


 

 


پسرک عکسایی که می خواست، از گلای تو

حیاط بگیره رو، گرفت .




نشست روی تخت و یه چایی خورد .......

بعد کمی دراز کشید تا غرق اسمون و کبوترا

بشه و با حرکت برگای انگور ،برای خودش رویا

پردازی کنه ....

تو رویای خودش بود که یهو از کنار تخت یه

مارمولک سرشو اورد بیرون .سریع دوربینو

اماده کرد که عکس بگیره ....

اما وقتی که مارمولک کمی سرشو بالاتر اورد .

.پسرک متوجه شد که مارمولک نیست...ماره ....

از بودن مار،اونجا، تعجب کرد .....سریع بلندشد

که از اونجا بره ،پاشوکه از تخت گذاشت پایین،

دید حیات پر شده از مارهای سیاهی که مدام

در حال حرکت بودن ....

به شدت ترسیده بود.......

اومد فرار کنه که دوربین از دستش افتاد و هزار

تیکه شد.پسرک یه لحظه شوکه شد،انگار تمام

دنیا، یه لحظه ایستاد ....

همه چیز سکون شده بود ...

همون جا ،بالاسر دوربینش نشست و شروع کرد

به گریه کردن .....




دیگه مارها براش مهم نبودن ...انقدر گریه کرد که

حیاط پر شد از

 دریا ، دریایی که مارارو با خودش می برد و دیگه

هیچ ماری نموند ...

بعد کم کم اب به درون زمین فرو رفتن

اما .....



اما پسرک همچنان داشت کنار تیکه های دوربینش

گریه میکرد ...همین طور که داشت گریه میکرد صدای

یه زنبورو شنید که نزدیک

 گوشش داشت ویز ویز میکرد ....

ویز ..ویز ..ویز....

به حدی اعصابش خورد شد که از جا بلند شد ....

از خواب پرید ....

شوکه بود...خواب !!!

دوربینشو دید که سالمه و روی تخت  ...

چشماش خیس بود ....

لبخند تلخی زد .....

بازم چشماش شوع کردن به باریدن ...

یکم کنار تخت نشست ...دستاشو محکم کشید

تو موهاش، دوربینو برداشت و رفت ....


پانوشت:

هیچ چیز ابدی نیست ...هیچ چیز ...

تلخی قصه همین جاست  

 

نظرات 7 + ارسال نظر
خسرو یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 23:50

. سلام . اگر من نیامدم بمعنای رفتن به اوین نیست !!!!
. شما بیا . . این آقا پسر هنوز داره عسک میگیره !!!
. ی چیز دیگه ای بنویسید . . سوژه ندارید ؟؟!!
. برایتان بنویسم !!!
. براستی منتظر شما هستم .

سلام ...خوب خدا رو شکر
میام می خونم می رم ...
نه عکس دیگه براش مهم نیست ...
غرق خودش شده ...انقدر که تو هپروته
سوژه ....فعلا سوژه خودشه
ممنون از لطفتون

کاکتوس یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 22:55

یادش به خیر دلبر روشن ضمیر ما
دلدار ما دلاور ما دلپذیر ما

یاری که در کشاکش گردابهای غم
او بود و دست بسته او دستگیر ما

یادش دوید دردلم و چون نسیم خیس
بگذشت و تازه کرد سراسر کویر ما

ما را هوای اوست در این برگ ریز مهر
پر می کشد ز سینه دل دیرگیر ما

صیاد ما که بخت و کمندش بلند باد
پرسیده هیچ گاه که : کو آن اسیر ما ؟

صبح است روی دوست چراغی از آفتاب
او را چه غم ز شمع دل پیش میر ما

بس نقش ها زدند ولی روز آزمون
یک از هزارشان نشد آن بی نظیر ما

تیر دعا رهاست در این آسمان کجاست
مرغ دلی که سینه سپارد به تیر ما ؟

روزی به سر نیامده شامی به پای خاست
بنگر که تا چه زود رسیده است دیر ما

فریاد ما ز دشنه دشمن نبود دوست
خنجر برون کشید و بر آمد نفیر ما

آنان که لاف دایگی و مادری زدند
خوردند خون ما و بریدند شیر ما

آن جا که باغبان کمر سرو می زند
و ز باغ می برد همه عطر و عبیر ما

ای شط ره رونده تو آیینه ای بگیر
بر روی و موی بیدبن سر به زیر ما

می گفت پیر ما که صبوری به روز سخت
حالی بیاورید صبوری به پیر ما

چون عقل را به گوشه میخانه باختیم
عشق تو ماند در همه حالی دبیر ما


سیاوش کسرایی

خسرو شنبه 12 تیر 1395 ساعت 22:32

. سلام . همانطور که من نام شما را میجویم . !!!! .
. دوستان در پی یافتن عسک من هستند !!! . بدین
. طریق به اطلاع میرسانیم !! هر وقت از منزل بیرون
. میروم . رعد و برق می شود !! از خدا پرسیدم
. آیا این هم حکمتیست ؟؟!! . ندا آمد که چیزی نیست
. فرشته ها دارند از شما عسک میگیرند !!!
. تا در پروفایلشان بگذران !!!!!!! .

سلام
کاکتوس و دیگر هیچ.
خوش به حال شما که فرشته ها دنبال عکستون هستن
این روزا کمی بیشتر بیرون برید به رعد و بارون زیاد احتیاج داریم
شاید عکس گرفتن از شما کمی از گرمای زمین کم کنه .....شاید

خسرو یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 20:46

. با بهترین درودهایم . این چند روزه به معنای واقعی
. کلمه گرفتار بودم . الآن یک ساعت است که نت دارم
. امکان قطع شدنش بسیار است . . مشکل دارم . . .
. کامنت های دوستان را . . از جمله شما و محبت هایت
. را پاسخ گفته ام . . همه با عجله . . از ترس
. رفتن . . نت !!!! متشکر از عاطفه و وفای تو نازنین .

درود بر شما
ممنون از لطفتون
ایشالا همه گرفتاری ها تون بر طرف بشه و بازم مثل سابق حضورتون بیشتر بشه
به امید روزهای خوب برای همه

N@s!m یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 17:31

خداییش بوقلمون بغل کردی چلوندیش ؟؟؟
وااااااااای چه باحال خخخخخخخ منم موخوام

اره
اولش مثل این انقدر با ابهتن که میترسی بهشون نزدیک بشی ...ولی وقتی بهشون نزدیک میشی همه پروبالشون می خوابه و کوچولو میشن ...انوقت میشه محکم بغلشون کرد ...باحاله
یه بار نشسته بودم یکیشون همین جوری حی میومد و میرفت اخر گرفتمش ...خخخخ
یکی از بهترین عکسام همینه ...من و بوقلمون یهویی خخخخخ
ایشالا قسمت شما هم بشه...امییییییین

N@s!m یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 17:26 http://paeiz74.blogsky.com

دوربین بهونست !!!

دلت که یه جاگیرکنه کل زندگیت نخ کش میشه...

دلبستگی بد چیزیه بد...

+ پسره باید بعد این ک ازخواب پرید یه کم از
وابستگیش ب دوربینش کم میکرد اگه این اتفاق تو واقعیت
بیوفته همون سیل اشکا راه میوفته و فرصت ویز ویز
زنبورا ک هیچ عرض اندام مگسا هم پیش میاد !!!

بدیش اینه که برای اینکه دقایقی از فکر دوربین بیای بیرون گاهی عاشق عرض اندام مگسا میشی
هی نسیم ....

maloosak شنبه 5 تیر 1395 ساعت 23:00 http://maloosak.69.mu

امیدوارم همیشه شاد باشین و سلامت
ممنون
خوشحال میشم به منم سر بزنید
9818

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد