کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

شراب و عشق ...



می نویسم به یاد شراب و عشق

به یاد شرابی که به سرخی قلبم افزود
و به یاد عشقی که به سرخی گونه هایم
به یاد لبخندی که شراب و عشق را به اتش کشید
به یاد گرمی دستانت که مرا بوسید
به یاد مهر و محبتی که عریانی تنم را لمس کرد
به یاد روحی که امیختگی را به روحم اموخت
می نویسم به یاد شراب و عشق
به یاد جام لبان تو و عطش عشق من برای لمسش
می نویسم به یاد ویرانی
به یاد تمام شراب های ننوشیده ام
به یاد تمام عشق های نسروده ام
و به یاد تمام لبخندهای مانده در جانم
می نویسم به یاد ،یادم تو را فراموش
به یاد ،یادت کرد مرا فراموش
می نویسم به یاد شرابی که ریخت و
عشقی که پرپر شد .


کاکتوس


نظرات 5 + ارسال نظر
کاکتوس چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 11:39

آدم باید گاهی خودش را بمیراند. بنشیند بالای سر خودِ مرده اش. فاتحه بخواند و چند قطره ای اشک بریزد. بعد پشت آمبولانس بخوابد تا بهشت زهرا. روی سنگ صاف و خیس کف مرده شور خانه دراز بکشد. بگذارد تا آب بریزند رویش. کفی اش کنند. بعد خودش را کفن کند، دو سر خودش را گره بزند. پرچم یا اباعبدلله بیندازد روی کفن اش. بعد خودش را سرازیر کند در قبر. خاک بریزد روی خودش. بالای قبر بنشیند و زار زار گریه کند و زیر لب زمزمه کند: یا اهل لااله الا الله. کیف وجدتم قول لا اله الا الله.
آدم باید گاهی خودش را بمیراند. برود هفتم آن مرحوم. جلوی در به بازماندگانش تسلیت بگوید. مادر داغدار و همسر داغدیده اش را به آغوش بکشد. به عکس آن مرحوم نگاه کند و با خود فکر کند که دنیا چه دنیای بی وفایی است. چقدر برای مردنش زود بود. و چقدر آدم هایی که امروز آمده اند، آشنا هستند. و به این بیاندیشد که این آدم ها را کجا دیده بود.
آدم باید گاهی خودش را بمیراند. بنشیند توی قبر و حساب و کتاب کند. با خودش، با خودش، با خودش. به خودش بگوید: آهای ادمیزاد، از خودت خجالت بکش. با این همه اهن و تلپ همین بودی؟ ته ته همه حرف خوب‌هات همین بود؟ بعد باید بنشیند جلوی خودش. هر حرفی که خودش به خودش می زند سرش را بیندازد پایین و شرمسار بگوید: غلط کردم. گه خوردم. آدم می شوم. بعد خودش که ان ور نشسته است به او چپ چپ نگاه کند و بگوید: با اینکه می دانم آدم نمی شوی، ولی باشه باز هم برو زندگی کن. و بعد خودش که این ور نشسته بگوید: این دفعه با همه دفعات قبل فرق دارد. قول می دهم. و خودش که ان ور نشسته لبخند تلخی بزند.
آدم باید خودش را بمیراند تا از گور بیرون آمدن را یاد بگیرد. دوباره زندگی کردن را. بخاطر بیاورد که چه کارهایی باید انجام می داده که نداده و چقدر زمانش کم است. آدم باید خودش را بمیراند. : ( :


#مرتضی_برزگر

کاکتوس چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 11:28

از گلورینا به ایرزاک...
سلام اخمو جان
نیستی ببینی چه بارانی می آید...
از همان هایی که دوست دارم لباس هایم را بر تن کنم و از زندان خانگی ام رها شوم....بی حوصله جان نمیدانی چقدر لذت دارد آرام قدم زدن و فکر کردن به تو..نمیدانی از چه نعمتی محرومی...نعمت عاشق خودت شدن!
قدم زدم و فکر کردم دلم چقدر تنگ شده حتی برای عصبانیت هایت برای کلافه شدن هایت،برای لحظه هایی که تورا از خودم ناامید میکردم و....راستی میدانی دلم بیشتر برای کدام حالتت تنگ شده؟نادیده گرفتن هایت!وقتی جوری با من رفتار میکردی که انگار نیستم...انقدر باورت داشتم که وقتی مرا نمی دیدی به ظاهر! خودم هم فکر میکردم شاید اَصلا گلورینایی در کار نباشد.
شاید من وجود خارجی ندارم و یک توده توهم،توده توهم عاشق!
لابد داری با خودت میگویی این اراجیف چیست؟!یا میگویی باز این دخترک عاشق احمق پیدایش شد.
چرا دست از سرم بر نمیدارد!؟!
بد اخلاق جان رک بگویم! این دختر احمق عاشق دیگر نمیتواند دلتنگت نباشد...اصلا این دخترک عاشق تمام آینده اش را در آغوش تو گم کرده....میدانی؟ این دخترک عاشق با تو نمیترسید و با خیال راحت خودش بود.بی حوصله جان دلم خیلی خیلی برای خودم بودن تنگ شده...من خودم را جا گذاشته ام در کنار تو! این گلورینایی که میبینی یک تکه دلتنگی ست....
بداخلاق جان میشود یک بار این عادتت را کنار بگذاری و نامه ام را جواب دهی؟ اصلا ناسزا بنویس و پست کن یا حتی بنویس هی تو گلورینای احمق از فکر من بیا بیرون من مال تو نیستم!
تا من بهانه ای برای یک عمر پرواز کردن داشته باشم...میدانی؟ اخر نامه معمولی که نیست...دست خط توست...دست خط مرد همیشه بداخلاق و مغرور من....
راستی بداخلاق جان یک سوال!
تو اصلا میدانی دلتنگی چیست؟...
اگر روزی دیگر پیدایم نشد فکر نکنی تمام شد این دلتنگی ها!نه اصلا...من از آن هایی نیستم که بتوانم دلتنگی هایم را مهار کنم..!

‌‌

هم نامه های از گلورینا به ایرزاک...
و هم نامه های احمد شاملو به ایدا
خیلی جالبن وقت کردید بخونید

N@s!m دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 19:55 http://paeiz74.blogsky.com

مث همیشه عالی

+ http://s3.img7.ir/qH55R.jpeg

مرسی

مهدیس دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 02:50 http://maheman66.blogsky.com/

بهمن یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 23:45 http://www.life-bahman.blogsky.com

شراب بریزه طوری نیست ولی خدا نکنه عشق پرپر بشه...

سلاااااااام کاکتوس جان
نمیدونم منو میبخشی که اینقدر کم میام خونه ات؟
باور کن اگه بدونی چقدر گرفتارم هیچ ناراحت نمیشی...
خیلی گرفتارم. فقط تمام سعی و تلاشم اینه که هر چند وقت یه بار یه داستانک بنویسم و اونو توی وبلاگم منتشر کنم .همین
ولی همیشه بیادت هستم . خصوصن بیاد اون تیله هائی که قراره یه روزی، یه جائی ، توسط یه کسی که شاید خودتون باشی به دستم برسه

سااااااااام عامو بهمن خومون
خوبید؟
بابا من خودمم دیر میام خونم
ناراخت که نمی شم هیچ گاهی که میاین خیلی خوشحال می شویم
شاید باور نکنید هر وقت تیله میبینم یا می خرم یادتون هستم
اگر خودم باشم که عالی میشه
امیدوارم کارا درست بشه و کمی با خانوم جانتون برید مسافرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد