کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

بوی گندم ...


خوب جونم براتون بگه ...چند وقت پیش

یکی از دوستان یکی از عکساشو تو

کانالش گذاشته بود ...

یه عکس از دونه های گندم تو هجوم باد....

عکشس بعد ذهنمو در گیر کرد تا اینکه

جمعه بالاخره نوشتمش ..

بسی خودمان از این نوشتن لذت بردیم .


 

 

بوی گندم زار موهات



اول موهایت بود که مرا عاشق گندم ها کرد ...

یا اول گندم ها بودن که مرا به موهای تو معتاد ..

بگو موهایت از قبیله ی کدام گندمیان است ؟!!!

که چنین در حرکت باد ، مرا مست تو میکند ...


پانوشت:

خواهری میگه پول داشتم،خودم شعراتوچاپ میکردم .

من عاشقم تو رو خواهری



نظرات 13 + ارسال نظر
کاکتوس چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 14:56

نازنینم !

عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است.

اعترافش هم وحشتناک است

ولی‌ همین تاریکی‌

همین سکوت محض

این درد

تو را به من نزدیکتر می‌‌کند!

آدم ها

با حضور‌های کم رنگشان

با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن

با منطقی‌ که من نمی‌فهمم

با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند

واقعه‌ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند!

بعد از تو

هیچ چیزِ آدم‌ها

جز لحظه ی وداع‌شان

برای من شور آفرین نیست.



"نیکی‌ فیروزکوهی"

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSXTVzatoFyqNqTBgY74WS63PUXVkj5lDsDdEgDqmbnihHDg-Ss

کاکتوس چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 14:06

باز در چهره خاموش خیال

خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل

حسرت بوسه هستی سوزت



باز من ماندم و یک مشت هوس

باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزنده عشق

که ز چشمت به دل من تابید



باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد ترا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود



یاد آنشب که ترا دیدم و گفت

دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه عشق



یاد آن بوسه که هنگام وداع

بر لبم شعله حسرت افروخت

یاد آن خنده بیرنگ و خموش

که سراپای وجودم را سوخت



رفتی و در دل من ماند بجای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده اشک

حسرتی یخ زده در خنده سرد

فروغ

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTwzKnO83Elb7gevtyxCnNnQ4GxtIQ2_scAwLmwf_HOn82hujC6sw

سپیده سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 19:19

تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه نازآلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
در گرفتار خواهشی جان سوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه میگویم
آه...هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراه است
هر چه گفتم دروغ بود"دروغ
کی تو را گفتم آنچه دلخواه ست؟
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوییا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل" آری "و " نه " به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
رازدار و خموش و مکارند
آه ... من هم زنم " زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

تولدت مبارک عزیزِ جانم

وسط پیشانی ات میشود قبله گاه لب های من
بوسه هایم را همان جا حواله میکنم

هی سپیده ...
امید محال (قلبم از فرط اندوه لرزید )
(بر لبانم قفل خاموشی زدم ...زیر لب گویم :چه خوش رفتم ز دست )
میدونی ما ادما فکر می کنیم همه مثل خودمونن ...میزان تحمل ما رو دارن ...
برای همین بر اساس درجه تحمل خودمون با دیگران برخورد می کنیم ...اما کسی که روبرومونه تحملش اندازه ما نیست ..یه جایی ممکنه کم بیاره ...
یه جایی ممکنه هم جسمشو و هم روحشو از دست بده ...اون وقت تو اون نقطه از زندگیش تموم میشه ...بعد از اون عوض میشه ..رنگای شاد می پوشه ...می خنده ...شاده ...می دونی چرا ؟
چون دیگه هیچ چیز برای از دست دادن نداره ...هیچ چیز
یه جایی تحملم تموم شد ....
ممنونم برای تبریک و اینکه یادت بود ولی دیگه خودتو برای به یاد داشتن این روز به زحمت ننداز ...او ن کاکتوس تموم شد.

اه ..اری این منم اما چه سود
او که در من بود ،دیگر نیست ،نیست
خوب حالا که اومدی جونم برات بگه که اون وسیله که برات گرفته بودم تو جابه جایی یه روز تو افتاب موند و رنگش پرید ..این تقصیر من نیست ...تقصیر خودته
دو اینکه لطفا یه سری به مهدیس بزن و کمی باهاش حرف بزن ..دلتنگه
و سوم مرسی دوستی جان و امیدوارم هر جای این دنیا هستی دلت شاد و تنت سالم باشه ...
مواظب خودت باش رفیق

سهیلا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 01:21 http://rooz-2020.blogsky.com/

آها یادم رفد بگم من عاشق گندم و گندمزار و کلن همه ی مخلفات گندمم..حتا اسم دختر آقای مهدی ژوله هم که اسمش گندمه....
کلن گندم رو عشقه
درضمن شعرها و نوشته هات فوق العاده ست ای دوستدار خواهری

چه خوب عالیه
اقای ژوله که معرکست
اوهوم ...
مرسی

سهیلا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 01:18 http://rooz-2020.blogsky.com/

به خواهری بگو هروقت خواست شعراتو چاپ کنه خودم میشم اسپانسرش
بعله
مااینیم کوکا....

عزیزمی
مرسی ازت
یک روز بلند آفتابی
در آبی بی کران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
فروغ

خسرو دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 22:02

. سلام . برای چاپ کردن سروده هایت باید این راه ها
. بروی . . اول . این که حدال یک سال مدام در پنج شش
. مجله شعرهایت را چاپ کنند . تا اندکی مشهور شوی .
. دوم . با تقدیم ده . . پانزده شعر زیبایت به شاعری
. شناخته شده . تا او نظرش را برایت بنویسد .
. بعد نوشته ات را به ارشاد میبری تا مجوز چاپ بگیری
. آن وقت تازه بدو بدو برای چاپ آغاز می شود که از قید
. چاپ می گذری !!!!!!! . . و اما بعد هم . . ناشر می گوید
. فقط چاپ . . . پخش نمی کنم . . . یعنی . . یکی دو هزارتا کتاب را ببری خانه . . . این است ادبیات
. کارشناسی ارشد دارم . . در یک شرکت خصوصی
. کارم اصلا با ادبیات هم خوانی ندارد !!!!!! .

سلام
ممنون از راهنمایی
می شود شعرهایم را برای شما بنویسم و شما هم حی تعریف و تمجید کنید و نظر مثبت عنایت بفرمایید
باز هم خوبه در یک شرکت کار می کنید
اوضاع خیلی خرابه
بازم ممنون

مهدیس یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 23:12

عالی بود کاکتوس
رفیق داری شاعر میشیا
دم خواهرت گرم واقعا ارزششو داره که چاپ بشه
بازم بنویس بخونیم و پز بدیم که رفیقمون شاعر هست

مرسی

حالا یه شوخی کردیم ...جدی نگیر
اصالا همش خجالت می کشم خوب

نازنین یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 19:35

منم تو رو عاشقم خواهری
بهترینی شک نکن

فدات

کاکتوس یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 18:22

آغوش پیراهنی نیست
که لکه ی یک کدورت کوچک
یا نخکشِ خنکای یک خاطره
دلیلی برای تعویض آن باشد!

آغوش چوبکی
در دوی امدادی نیست
که رفیقان و رقیبان
دست به دستش کنند و آنگاه
که به هدف خود رسیدند
در گوشه ای رها...

آغوش آرامگاهِ مقدس همیشه ای‌ست
تا در میان بازوان کسی که دوستش داری
در میان بازوان کسی که دوستت دارد
طعم خوش آرامش را احساس کنی ...

مرا از هر راهی که به این روشنفکری تو می رساند
دور کن
مرا به کریه ترین صفتی که می شناسی
مرا به نام متحجرترین مرد تاریخ
خطاب کن

که من از مفهوم تجربه ای که
به معنای جا گذاشتن تکه تکه ی تو
در آغوش دیگران است بیزارم!
...



"مصطفی زاهدی"

کاکتوس یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 17:56

پناهت می دهم.

این آغوش به اندازه تمام تنهایی های تو باز است.

بگذار خیال خام یک شهر هرز بپرد.

بگذار تو را عریان آویزه خوابشان کنند.

بگذار سینه بی ستاره مرا نفرین کنند.

بگذار عشق ما ساحره ای شود سوخته در سیاهی چشمانشان.

دنیای تو همینجاست؛

کنار کسی که قسم می خورد به حرمت دست‌های تو،

کنار کسی که با خدای خود قهر می‌کند، با موهای تو آشتی،

کنار کسی که حرام می کند خواب خودش را بی رؤیای تو،

کنار کسی که با غم چشم‌های تو غروب می‌کند،

غروب، محبوب من! غروب،

همان جایی که اگر تو را از من بگیرند، سرم را می گذارم تا بمیرم...



"نیکی فیروزکوهی"

کاکتوس یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 17:56

می‌شود من به هوای تو

کمی مست کنم



بوسه بر چشم تو و هرچه

در آن هست کنم



می شود چشم ببندی

و نگاهم نکنی



من خجالت نکشم

آنچه نبایست کنم.



"مسعود محمدپور"

مگهان یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 17:53 http://Meghan.blogsky.com

خواهر داشتن خیلی خوبه :)
رستاکم تو شعرش از گندمزار موها می خونه

سلام خانم
نیستی ..نبودی ...کجا بودی ؟
بله خوبه خیلی خوبه ..بسیار خوبه
گوش ندادم
یه اهنگ سالار عقیلی خونده مرا رها نکن ...قشنگه بگوش خوشت میاد
خداقل یک کلمه در مورد شعرم می گفتی دلم الکی خوش میشود

کاکتوس یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 17:52

می‌شود در دل این کوچه کمى ناز کنى
گره محکم آن روسری‌ات را یه‌کمى باز کنى


بخدا تا ته این کوچه کسى پیدا نیست
مى شود لب بگشایى، سخن آغاز کنى


چند سالی‌ست که تو رهگذر چشم منى
می‌شود اندکى از عشق خود ابراز کنى


بخدا عالم و آدم به حیاى تو گواهند همه
می‌شود نیم نگاهى به منه تُرک خوش آواز کنى


من برایت چو قنارى ز غزل مى خوانم
می‌شود با لب خشکیده من نی‌لبکى ساز کنى


بارها گفته‌اى‌ام "نه"، بخدا زار و پریشان شده ام
می‌‌شود با "بله"، این‌بار مرا شاد و سرافراز کنى



"ابوالفضل علم بیگى"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد