کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

یک سبد گل سرخ

 


گاهی دلم می خواد یه سبد پر از گل سرخ

 دستم بگیرم و راه بیوفتم تو خیابون

به هر رهگذری که می رسم یه لبخند بزنم

 و یه گل بهش تقدیم کنم .


  

همین جوری که دارم قدم می زنم ،کنار خیابون

 به پسرک فال فروش برسم .بشینم روبروشو و

 دستی به موهاش بکشم و یه گل بهش تقدیم

کنم


و همین جوری که دارم عقب عقب می رم و

 باهاش خداحافظی میکنم با یه رهگذر برخورد

 کنم ...بخندم و خجالتی بکشم و سرمو بندازم

پایینو معذرت خواهی کنم بعد یه گل از سبد

بردارم بهش تقدیم کنم  و به راهم ادامه بدم .


گاهی دلم می خواد انقدر تو خیابونا پرسه بزنم

 که متوجه نشم کی خودمو به یه پارک قدیمی

رسوندم و نشستم کنارپیرمردا و پیرزنایی که

 تنها روی نیمکت نشستن .اونوقت کمی به

چهره ی پر از چروک روزگارشون، نگاه کنم و

لبخندی بزنمو گلی تقدیمشون کنم .



گاهی انقدر دلم می خواد تو خیابونا پرسه بزنم

تا شاید ادمای نازنین قدیمی رو برحسب اتفاق

ببینم و آروم آروم بهشون نزدیک بشم و

ببوسمشونو و گلی تقدیمشون کنم ...



گاهی دوست دارم انقدر برم که متوجه نشم

کی سرقبرعزیزدلی رسیدم.غبار قبررو کناری بزنم،

سلامی بکنم، لبخندی ،اشکی و شاخه گلی

و باز به راه خودم ادامه بدم ..


عبور کنم ازهمه ی  کوچه ها و خیابونا

ازهمه ی  ادمای گریون و ادمای خندون ..

از همه جوونا و پیراو بچه ها  ...

همه و همه

و در اخر خودمو برسونم به خونه و جلوی آینه

لبخندی بزنم و آخرین گل سرخ داخل سبدو

تقدیم کنم به خودم .


 

کاکتوس



نظرات 7 + ارسال نظر
خسرو سه‌شنبه 4 آبان 1395 ساعت 21:33

. درود . از آنجا که عنوان غزل . شکار حروف هست .
. شاعر برای دلداری یارش !! . می گوید .
. گفتم که دال [ د ] شاید دلداریش دهد !!
. فریاد زد [ پ که او هست غم . . پ رست .
. امید که توانسته باشم این تصویر را بخوبی ترسیم
. کرده باشم . . . شعر است دیگر . . خیال و تصویر
. بخوان هشتم هم می توانی سر بزنی !!! راهی نیست
. ممنون از شما .

درود
ممنون بابت پاسخ
شعر است دیگر
چشم

خسرو شنبه 1 آبان 1395 ساعت 21:26

. درود . شاید من اولین نفری بوده باشم که متوجه
. شدم تو خیلی با احساس و حساس هستی .
. مهربان و با گذشت و دریا دل نیز روحی بزرگ و پاک .
. این غزل . با نام . شکار حروف تقدیم تو .
. وقتی نیامدی و شب از نیمه هم گسست
. خوابم مرا ربود و دلم نیز شکست
. من با کمند سرکش کاغذ و قلم
. آهو بچگانه واژه را می آورم بدست
. تا پاسی از شب گذشته نشستم اما نیامدی
. بی قامت حروف ات یک شعر سرودم که هست
. هر روز آهوی جمله ای را می کنم شکار
. دیروز نگاهم در کمین تو می گشت مست
. می خواستم سرودی بسازم چو آواز قو
. شب تار دریا به موج و به طوفان گسست
. آهسته گفت قلم تنها نشسته ای چرا ؟
. اشکش به روی عکس تو بر کاغذی نشست
. گفتم که ( دال ) شاید دلداریش دهد
. فریاد زد ( پ ) که او هست غم پرست

درود جناب خسروخان گرامی
منزل بی واژگان مارو با واژگان زیباتون منور کردید
می تونم بگم احساسی بودن خوب نیست
هم ضربه می خوری و هم ضربه می زنی
ممنون از غزل بسیار زیباتون
. من با کمند سرکش کاغذ و قلم
. آهو بچگانه واژه را می آورم بدست
بسیار زیباست
. گفتم که ( دال ) شاید دلداریش دهد
خط بالا رو یه توضیح بدید ممنون می شم

من هنوز اواز قو نمی دانم
و هنوز پاکی سپیدی پرهایش را باور نکرده ام
باید
باید همچو جوجه اردک زشت
بکاوم درون خویش را
بسوزانم باور دروغ را
بمیرانم ترس را
تا دوباره متولد کنم قو ی زیبای وجود را
کاکتوس

سرو سپید شنبه 1 آبان 1395 ساعت 07:41 http://sarvina.blogsky.com

سلام و سپاس از این اثر زیبا و شیرین
کاش یه روز خیلی اتفاقی ...
مثه روزهایی که میری زیارت
و کسایی رو می بینی که دیگه توی این دنیا نیستند
مادرم رو میون رهگذرا ببینم .
فقط یه نگاه ... یه سلام ... حتی اگر جوابم رو نده


آن وقتها هم ...
آسمان یک خورشید بیشتر نداشت ...

ستاره ها را با اینکه نمی شد شمرد
ولی خیلی به ما نزدیک تر بودند

شب هم نجیب تر از این حرفها بود
که قصه هایت را از یاد ببرد
و ماه گویا ، همینقدر کودک و دائم در حال بازی قایم باشک

باغچه ی کوچکمان ، همین اندازه بود که الان ...
اما نه !
تو که بودی ...
خانه بزرگتر بود
و شاید سبز تر ...
آنقدر که گلدانها پا در آورده بودند
و دور حیاط کوچکمان در راه

وقتی نسیم می شدی
با یک جاروب ...
همه جا می شد دسته ی گل ...
و ساعتی بعد ...
ابر و باران
روی کاشی های آجری
همه چیز جان میداد برای جان گرفتنِ جمع کوچکمان ...
روی قالیچه ی سرخ دستباف سوغات ایل ...
از گرمی گفتگوی تو ...

و چقدر می چسبید ...
چای لبریز از استکانهای کمر باریک
و قندی که شیرینی اش
به مهربانی قربان صدقه های تو بود
و هوای دلبر دست پختت
که مهر و شوق را
میهمان سفره ی ما می کرد .

یادش بخیر
صندوقخانه ی پر از سوغات خاطراتت
که آمیخته بوی کهنگی و نمناکی اش را می شد قاب گرفت ...
گنجه ای که سرشار از عطر عبای پدر بود و چادر نماز تو ...
و اتاقهایی کوچک ...
که هنوز پژواک صدای نمازتان
آدم را به سفر عرش می برد .

رفتی
ولی کجا می شد خیال کرد ؟
از این همه عشق ...
فقط خاطره بماند !

مادر
بعد از رفتنت ...
دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست ...
هیچ چیز ...

آرشید

سلام
ممنون از لطفتون و سپاس به خاطر این متنه پر از احساس و پر از زندگی ...کاملا از دل بر امده و بر دل مینشینه
روح همه ی رفتگان شاد و خداکنه گاهی یه دستی به دلتنگی های ما بکشند ...
امیدوار همیشه سرشار از امید باشید
ممنون که وقت گذاشتید و نوشتید

هاتف جمعه 30 مهر 1395 ساعت 21:15 http://hatefblog.in

گل دادن و کلا حس خوب دادن کار خوبیه .
ولی دورش خیلی وقته تموم شده و گتابش بسته شده ..

خوب باید بگم
بهتره برای خودتون یه شاخه گل یا یه گلدون بخرید و برای یه روز امتحان کنید جایی قرارش بدید که جلوی چشماتون باشه و ببینید هربار که گل میبینید لبخند به لبتون میاره یا یه حس خکب بهتون میده ...یا اون گلو به یه نفر هرچقدر ناشناس هدیه بدید ببینید یه لبخند رو لبش میاره ...اگر این اتفاقا افتاد مطمینا این کتاب بسته نشده و اگر دیدید یه شاخه گل هیچ تغییری ایجاد نکرد بدون هوای دلت ابریه به فکرش باش
به امید روزی که خودتون شروع به ثبت این کتاب کنید .

مهدیس پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 17:52 http://maheman66.blogsky.com/

آی مرسی
مگه اینکه بهمدیگه گل بدیم و گر نه ...

خواهش میکنم
قابلی نداشت
گل هدیه دادن خیلی دوست دارم

هاتف پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 15:04 http://hatefblog.in

ممنونم از حضور شما :)

مهدیس پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 14:45 http://maheman66.blogsky.com/

چقدر با احساس نوشتی کاکتوس
میشه به منم از اون گلا بدی؟

ممنون
بفرمایید
داغه داغه ها ،تازه از تنور در اومده
سرخ سرخ از نوع مخملی
تقدیم به شما طراح جوان خخخ
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRyMQk-UgyrczBO5dlPilI5ZWQn1jTt9hf_Dg0WBap_W40HKfjQ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد