گاهی وقتا یه سری اتفاقا دقیقا زمانی رخ میده
که اصلا منتظرش نیستی .
خوب شاید روزگارباید بگذره و بگذره تا
اماده پذیرش خیلی اتفاقا بشی ،با این حال
زندگی بازی های خودشو داره،خوشحالم
حداقل قبل مرگ پرونده ها یکی یکی دارن
بسته می شن،برای خواب ابدی و ارامش
لازمه اتفاق ها هر چند دیر رخ بدن،زندگی
کوتاه تر از این همه خشم و نفرت و سوال
بی پاسخه .
خدایا شکرت
نظرات به زودی تایید میشه.
بله بله
سوالم اینه که اونجا نویسنده کسی هست به اسم خسرو فیضی و فقط یه نویسنده مطلب میذاره و احتمالا" نویسنده دوم هم از اکانت مدیر استفاده میکنه ولی نوشته هاش نوشته که برای مهسا مینویسم و نویسنده جدید هم ظاهرا" اسمشون مهساست؟
درسته یا من درست نفهمیدم.
یه مقداری گیج شدم
نویسنده اول اقای خسرو فیضی
نویسنده دوم خانم مهسا سلطانیان
مهسا خانم مدیر جدید وبلاگه
باهم مدیریتش می کنن
گاهی جناب فیضی پست میذارن وگاهی مهسا خانم
من از وسط داستان اومدم ، قصه اون وبلاگه چیه کاکتوس جان؟
کدوم وبلاگه؟
جان از کاکتوس بحذفی بسی بسیار خوشحال می شوم ،ممنون
میگم این خان هشتم وبلاگش ادبیاتیه ؟
الان 2 تا نویسنده داره ؟چجوریه ؟
بله بیشتر ادبیاته
بله دوتا نویسنده داره در حال حاضر
تشریف ببرید وبلاگشون چند پست قبلو بخونید متوجه میشید
ممنون عزیزم حتما باهاشون حرف بزن....نمیدونم دعا میکنم همینه که شما میفرمایید...سپاس گزارم از پیشنهادتان درباره ی نمک
مانا باشید
باشه دختر جان
با ارامش دعا کن
ریاد نمک نخوری حالا
خودت حالت چطوره؟
بهتری؟
راستی کدوم شهری شما؟
وای نمیدونم چی شده؟؟؟خیلی نگران هستم...دعا میکنم اتفاقی نیفتاده باشه
ایمیلم را هم جواب نداد
یعنی این بار که جناب فیضی محترم تشریف بیارن
باید حسابی باهاشون حرف بزنم
این اخه چه وضعشه ،نگران نباش این چند روز حتما مراسمی داشتن یا مسافرتی ،چیزی نیست ،یکم نمک بخور دلشورت خوب میشه
سلام کاکتوس جان...خوب هستید الحمدالله؟؟؟؟؟
ممنون که به خوان هشتم می آیید و برایمان نظر میگذارید...
یه سری اتفاق که اصلا منتظرش نیستی!!!!!
متشکرم از پست جدیدتان......
آقای فیضی سه روزیست به خوان هشتم نمی آیند!!!شما ازشون خبری ندارید؟؟؟
سلام
چی شده؟
از دست شما دوتا
شما چرا شماره همو نمیگیرید
آو!من تازه این جمله نظرات تایید میشن رو دیدم
---------------
بله زندگی بالا و پایین زیاد داره و از اینجور اتفاقایی که گفتی هم درش میفته اما الان به این نتیجه رسیدم میشه ادم تو مسیری باشه که اتفاقای خوبش بیشتر باشه ، یه جورایی سبک و زندگی و برخی راه کارایی که تجربی جواب داده حالا بهر حال
عزادارایاتون تو این ایام قبول باشه و حاجت روا شین
خوبه باز دیدی ....
شهریار شعر قشنگی داره:
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
حالا که من افتاده ام از پا چرا ....
مصداق اینجور وقتاست
میدونی ادما فکر میکنن هروقت ماهی رو از اب بگیرن تازست ،فکر نمی کنن شاید اون ماهی که میگیرن مرده باشه،بگذریم ،منم دنبال رهایی گذشتم تا بتونم در کنار ادمای جدید اتفاقای خوبی رقم بزنم ،حیف از این عمر ....
بازم بگذریم ،چند وقته وبلاگ شما هم نیومدم ببینم چی کارا کردی ،اخر عروس خانوم خوش قدم از راه رسیدن یا نه...