خوب جونم براتون بگه (دیالوگ ثابت شده انگار) خخخخ
داشتم می گفتم ، از سفر که برگشتم می خواستم برم
تو حیاط که یهو دیدم یه پروانه خودشو می زنه به پنجره
که بره بیرون ، تعجب کردم که چطور وارد خونه شده
ما که نبودیم خونه، در باز کردم و رفت بیرون
رفتم سراغ حسن یوسف که برگاش چندتایی افتاده بود
که یهو ....
بین برگا این برگ خشک رو پیدا کردم که روش پیله بود
فکر کن ...پروانه تو گلدون من پیله تشکیل داده و
حالا یه پروانه ناز شده ...
نمی دونم چطور توصیف کنم حس و حالمو
اولین بار بود که یه پیله می دیدم ...
خیلی پیله ش محکم بود ... چقدر ما نا اگاه هستیم
چقدر تو هستی اتفاقات شگفت انگیزی می یوفته
و ما اسیر دنیای کوچیک خودمونیم
خدایا شکرت به خاطر این همه زیبایی
این همه شگفتی...
به جان خودم لایک داره این متن
ممنون