کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

دنیای شعر

این شعر قبلا برای یه دوست نوشته بودم 

دیروز یه عکس و نوشته دیدم یادش افتادم

برای اون شخص فرستادمش...


   لیوانی آب بنوش ...

 تمام فریاد های خاموش دلت را فرا بخوان  

چشمانت را ببند ... تصور را بی مجال احضار کن  

قلم و کاغذی سپید و یک پنجره  برای ورود خیال های مبهم

 وصدایی که قلمت را فرا می خواند بی قید و شرط  

حالا شروع کن رقص قلمت  را بر پیکر سپید کاغذ ها  

گوش کن موسیقی محیاست ، قلم آماده و کاغذ بی تاب

 پس شروع کن  

که کلمات از پنجره ذهنت خیال خاطره سازی دارند .    

#کاکتوس


بعد اون شخص محترم  در جواب برام نوشت: 

جرعه ای آب در حلقوم تشنگی کلمه جاری کن 

و بگذار از هزار منفذ کلمات بریزد بیرون،

 بگذار این بارانی که جاری می شود سیراب

 سازد کاکتوسی را که از خیال پنجره عبور می کند.

 گوش بسپار صدائی از دورها به رقص می خواند

 قلم را در سفیدی کاغذ، و یک چکه از آن جرعه را 

بچکان در دلت تا امید بارور شود در لم یزرع سکوت.


پانوشت:

چقدر بعضی ادما دوست داشتنین

چقدر به این حرفا احتیاج داشتم 

ممنون


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد