کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

جابه جایی خشم

تا حالا متوجه جابه جایی خشمتون شدید؟؟؟ 

 خوب جون پر از اصظراب و خشمم براتون بگه 

 یکشنبه تو کلاس یه فردی رو دیدم ...

و قبلا تو تلگرام باهاشون صحبتی داشتم 

به نوعی نماینده کارگاه هستن ایشون 

ولی یکشنبه که دیدمشون ،اصلا دلم نمی خواست 

ببینمش و باهاش حرف بزنم ، بالاخره تو  وقت

 استراحت تشریف اوردن و  کمی صحبت کردن 

و من تمام مدت حس خوبی نداشتم 

یعنی اصلا دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم 

تمام مدت باخودم کلنجار می رفتم اخه چت شده کاکتوس

گدشت و دوشنبه هم حال خوبی نداشتم 

تا اینکه دوشنبه شب متوجه شدم 

بله بنده خدا ایشون خیلی شبیه یه فردی هستن 

که من از صدمه خوردم و نسبت بهش خشم زیادی 

دارم ، حالا هرچی به این ذهن نافرمان میگم 

بابا این بنده خدا هیچ کارست و اصل کاری شخص

دیگه ای هستش، این ذهن لامروت همکاری نمیکنه 

البته کمی سعی نمودم خشمم رو به اون ادم ببینم 

و در ذهنمان لهش نماییم و کمیییی تیکه تیکه و خونی و مالی 

و این حرفا ... اما هنوز تا دیدن خشممان خیلی راه هست 

و به خاطر حسی که به این بنده خدا دارم خیلی ناراحتم 

چون هیچ جای زندگی من نبوده و حالا من با این شدت 

خشم باهاش مواجه شدم ....

و برام جالب شد تا حالا کجاها بدون اینکه بدونم خشممو 

جابه جا کردم ،مثلا نسبت به یه نفر دیگه خشم داشتم ولی 

سر یه نفر دیگه خالی کردم ... و چقدر روابطم به این 

خاطر اسیب دیده ...

 و هنوز خاطرمان مارا ازرده میکنی بسی بسیار زیاد 

شما چی؟

ایا برای شما هم اتفاق افتاده؟؟؟؟



پانوشت:

این یک خاطره ی کهنه، و تیری در چشمان من است

 که ان را در قلب دیگران نیز فرو می کنم. این 

شمشیر برنده ی خاطره است که در قلب خود حمل

 می کنم و به این طرف و آن طرف می کشانم و دیگران 

را با  آن قتل عام می کنم.

جو ویتالی



نظرات 3 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 16:02 http://haftaflakblue.blogsky.com/

اگه حق باهاشون باشه و
به موقع خشم نشون بدن،که خیلی ام خوبه.واین جریانی که براتون تعریف کردم،نمیشد آنی ابراز کرد.وممکن بود خیلی از حرمت ها شکسته بشه.که من نمی پسندم.ودراین مدت ۱۳ سال ازش متنفر نشدم،دلخور وخشمگین بودم،
روایت داریم فرو بردن خشم آدمو به ماه می رسونه

اون وقتی ام که نمی دونم از چی؟و چرا؟خشمگینم،رو کاناپه می نشینم و
صلیب میشم.چشامو می بندم و
مرور میکنم.که کجا؟کی؟چی؟اینجور منوآلود نمود.وبعد خنده ام میگیرهیا اون کنترل نامحسوس می افتم

اوه اوه.عین باروت شدن،مث این میونه که دینامیت بزارن تو کوه و
منفجرش کنن

با این اوصاف بُکش بکش ذهنی،
نعش کش ذهنی خواستی ما در خدمتیم

فرو خوردن خشم بله اما اول باید خشم دید و حسش کرد
چه خوب که منشاشو پیدا می کنی
نعش کش نمی خواد اتیش میزنم
خاکسترشم باد می بره
ارزش نداره شما خودتو به زحمت بندازی
والا
قشنگ معلومه قاطی کردما

فرهاد سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 15:07 http://bivajeh.blogsky.com

سلام بحث خیلی خوبی رو مطرح کردی بارها این اتفاق برام پیش اومده که بخاطر شباهت یک نفر به کسی که ازش بدم میاد
جبهه گرفتم و نسبت بهش حس بدی داشتم
ووهمونطور که گفتی مغز اصلا نمیتونه این تفاوت رو حس کنه که این اون نیست،من که هیچوقت نتونستم با اون فرد بی گناه ارتباط خوبی برقرار کنم.

سلام
آنچه ما را دچار نقصان می کند خاطراتی است که به صورت پیش داوری،حس رنجش،انزجار و عصبانیت، پخش و بازپخش می شود و ما را به عکس العملی آنی وامی دارد. .. جو ویتالی

Baran سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 14:29 http://haftaflakblue.blogsky.com/

اوه پسر
عجب جابجایی غضب آلود و
هیجان انگیزی

راستش،من خودم جزء اون دسه افرادی هستم که،تا خشمم رو ،سر خودِش و
جد آبادش خالی ننمایم دس بکش نیستم.
البته که یاد گرفتم،صبور باشم و
صبورباشم و
صبور.
واسه یه قضیه ای ،چیزی حدود ۱۳ سال صبر کردم و
سر فرصت مناسب:به رگبار بستمس
وخداوند تبارک تعالی خودش بر حقه که،بیجهت دلم رو شکونده بودو
هرآنچه گفتم،همه اش برحق بودو
سند مدرک قوی داشتم.که اون چیزی نگفتم،نمی تونستم حرفم رو ثابت کنم و
این زمانِ لامذهب،صبر میخواد،که ماهو از پس ابرا درآره


واینکه،
هستند آدمهایی که یکی دیگه اذیت شون کرده و
عین ساچمه و
باروتن.وچقدر هم قیافه های بامزه ای دارن
دروغ چرا؟سربه سرشون میزام ،که عصبانی بشن وخشم شونو بروز بدن.که مبادا وجود عزیزشون آزرده و
ناز طبیبان نیازمند باشه...
میدونید که؟درد کشیده طبیب و
هرچه برای خود میخواهی برای دیگران نیزهم.

شماهم خشم مشم دارین،ماجان درخدمته و
با آغوش بازو
صمیمیت پذیرای شماست

چقدر خوب که به موقع خشمتو میبینی و ابراز می کنی...متاسفانه من تا چند وقته پیش اصلا نمیدونستم خشم چیه ..یعنی همش سرکوبش می کردم و حالم اصلا خوب نبود ...
مخصوصا ادمایی که خیلی دوسشون داشتم
همیشه سکوت می کردم و الان دیدن تک تک
خشمام برام سخت و لذت بخشه
و از ادمایی که به موقع خشم و ناراحتیشونو نشون میدن خیلی خشم میاد ...اینا ادمای سالم تری هستن .
میدونی ماجان خیلی وقتا مشکل اینه که اصلا نمیدونی از چی و چرا خشمگینی ...یعنی انقدر برات سنگینه که میفرستی تو ناخوداگاه که تا سال های سال بالا نیاد و یادت نیاد .... این میشه که عین باروت میشی
مرسی ماجان من دیگه افتادم تو کار قتل و عام ذهنی
خیلی خوبه لامصب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد