کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

مامور قطار

آسمان مثل همیشه صاف بود 

و ماشین ها در دل جاده در حال

 عبور و مرور .....

خانه ها همچنان پا بر جا بودند 

و درختان محکم سرجای خود 

ایستاده...

پرندگان اما،تنها متحرکان این 

صحنه و حضورشان ور قاب

 پنجره ی  قطار ،بود و نبود ....

هر ایستگاهی ،مسافرانی چند 

سوار و پیاده می شدند ...

هر فرد با کلی خاطره و دنیایی

مخصوص به خود ... 


  گاه گاهی نگاه های پیرزنی بر نگاهم گره می خورد 

و گاه گاهی غرق در تصاویر پنجره  و تماشای متفاوت 

یکنواختی روز می شدم...

آدم ها،چندی شبیه هم و کاملا متفاوت  بودند 

صداهای متفاوتی به گوش می رسید و از همه بیشتر 

صدای جوانانی بود کهصدایشان به گوش های قطار هم 

می رسید ..‌‌مامور قطاری در پی جمع کردن کرایه و ادم ها

در پی پیدا کردن  پول خورد ...

پیرزنی در حال گرداندن  تسبیح و دعای زیر لب 

و جوانی در پی گوش کردن آهنگ با صدای بلند ...

گاهی فکر می کنم ،بد نبود اگر مامور قطار بودم .

# کاکتوس 

۹۸/۹/۷



نظرات 2 + ارسال نظر
Baran جمعه 8 آذر 1398 ساعت 23:19 http://haftaflakblue.blogsky.com/

عبور و
مرور.....


amir جمعه 8 آذر 1398 ساعت 14:05

سلام.
از اتاق فرمان اشاره میکنن که بپرسم چطوری یا خوبی؟

سلام
خوبم ،شکر
ممنون
نامه رسونم رسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد