آسمان مثل همیشه صاف بود
و ماشین ها در دل جاده در حال
عبور و مرور .....
خانه ها همچنان پا بر جا بودند
و درختان محکم سرجای خود
ایستاده...
پرندگان اما،تنها متحرکان این
صحنه و حضورشان ور قاب
پنجره ی قطار ،بود و نبود ....
هر ایستگاهی ،مسافرانی چند
سوار و پیاده می شدند ...
هر فرد با کلی خاطره و دنیایی
مخصوص به خود ...
گاه گاهی نگاه های پیرزنی بر نگاهم گره می خورد
و گاه گاهی غرق در تصاویر پنجره و تماشای متفاوت
یکنواختی روز می شدم...
آدم ها،چندی شبیه هم و کاملا متفاوت بودند
صداهای متفاوتی به گوش می رسید و از همه بیشتر
صدای جوانانی بود کهصدایشان به گوش های قطار هم
می رسید ..مامور قطاری در پی جمع کردن کرایه و ادم ها
در پی پیدا کردن پول خورد ...
پیرزنی در حال گرداندن تسبیح و دعای زیر لب
و جوانی در پی گوش کردن آهنگ با صدای بلند ...
گاهی فکر می کنم ،بد نبود اگر مامور قطار بودم .
# کاکتوس
۹۸/۹/۷
عبور و
مرور.....
سلام.
از اتاق فرمان اشاره میکنن که بپرسم چطوری یا خوبی؟
سلام
خوبم ،شکر
ممنون
نامه رسونم رسید