کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

سیب


زنی که خشمگین بوداز زندگی

 چنان سیب را با خشم پوست  کرد

 و چنان با فشار آن را تکه تکه کرد 

 که سیب از غصه ترک خورد و

 سلول هایش رنگ غم گرفت 

کودک نادانسته تکه سیبی را خورد

 سلول هایش رنگ غم گرفت

 مادر هنوز فکر میکرد به کودکش لطف کرده است .... 

اما ...

کودک انگار غم سیب را دانست

 تکه ای را در آغوش دستانش گرفت

 مهربانانه نگاهش کرد و 

با اون سخن گفت و 

با ان طرح لبخندی کشید بر چهره اش

 مادر کودک را دید و ناگهان لبخندی زد

 سیب به ذوق آمد و سلول هایش را مداوا کرد ...

 حالا این کودک بود که به مادر لطف کرده بود  

حالا هر سه می خندیدند

 کودک ...مادر ...و تکه های سیب

 # کاکتوس

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran شنبه 23 فروردین 1399 ساعت 20:42 http://haftaflakblue.blogsky.com/

اونقدر دلم براتون تنگ شده.اونقدر دلم براتون لرزانهامید که حال احوال تون خوب و خوش باشه و
همه ایام تون خجسته

منم همین طور...
باورم نمیشه این همه مدت گذشته و من نیومدم اینجا و چیزی ننوشتم

amir سه‌شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 09:48 http://mehrekhaterat.blog.ir/

سیب سلامت

Baran جمعه 9 اسفند 1398 ساعت 21:54 http://haftaflakblue.blogsky.com/

عنوان و
تصویر قشنگِ پست تون،
من قابل تامل و
تلخ و شیرین طور تون،پراز ،مهر و مهرورزی و
عشق بود...
به قول مولانا،
ای عشق
تو موزون تری؟
یا باغ سیبستان تو. . .

سلام علیکم
دستتون درد نکنه که ،خوب نوشتین.خوب می نویسین.

سلام علیکم خانوم خانوما
خجالتم دادی که باز
خواهش می کنم
مرسی که می خونید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد