کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

مرثیه ای برای روح


گاهی وقتا نوشتن میشه سخت ترین کار دنیا....

جونم براتون بگه، تو زندگیم دوستای صمیمی کمی داشتم...یه برهه هایی اصلا نداشتم...

ادمای خوب زیادی اطرافم هستن ولی اینکه کسی باشه که بتونی حرفای دلتو بهش بزنی

خیلی فرق داره... گاهی اوقات تو یه برهه ای از زندگی یه آدمایی برامون خیلی خاص

میشن...این جور وقتا منی که گفتن خیلی حرفا برام سخته یه جعبه کوچولو بر می دارم

و داخل جعبه روبا چیزای کوچولویی که منو یاد اونا می ندازه پر می کنم.

مثلا تو پارک که قدم می زنم یه برگ خوش رنگ می بینم رو زمین افتاده و یادشون

میوفتم اونو بر میدارم و میذارم تو جعبه... یا از کنار یه دست فروش یا یه  مغازه رد

میشم یهو چشمم میوفته به چیزی و یادشون میوفتم اونو می خرم میذارم تو جعبه، حتی

وقتایی که یه میوه خیلی خوشمزه می خورم که خیلی لذت می برم یکی از اونا میذارم تو

جعبه تا اونم با خوردنش لذت ببره ...(یه وقتایی هم با دیدن عکس یه حیوون یا یه گل و..

یادشون میوفتم، اینجوری اون حیوون یا گل و...میشه نمادی برای اون شخص البته اینو

خیلی وقتا بهشون نمیگم اخه بعضیا ناراحت میشن).اینجوری بهش نشون میدم خیلی وقتا

به یادش بودم...

قبلا این کارو انجام میدادم ولی کم کم متوجه شدم دنیای آدم بزرگا خیلی فرق داره ...

دنیای آدم منطقیا، خیلی این چیزابراشون مهم نیست... وقتی یه هدیه می گیرن ...

دودوتا چهارتا میکنن...وزنش میکنن تا .... بگذریم .

تورابطه ­ها با گذشت زمان...گاهی همون آدم های خاص با رفتارشون وما با

عکسل العمل هامون و همچنین ما با رفتارهامون و اونا با عکس العمل هایی که

نشون می دن، باعث میشیم رابطه سرد و سردتر بشه ...فاصله ها بیشتر بشه...

این جور وقتا قلبت درد می گیره...

وقتی یه شی میبینی یادش میوفتی، با ذوق می ری سمتش،اما یه چیزی تو وجودت

متوقف میشه...چند لحظه مکث می کنی ...ممکنه گریه کنی...

اون وقته که جنگ بین عقل و قلبت شروع میشه ... وامان، امان از اون وقتایی که

عقلت میگه بیخیال...اون وقت قلبت یه قدم می ره عقب وای میسته...چیزای کوچولو

سرجای خودشون می مونن... جعبه خاطراتت خالی تر و خالی تر میشه تا اینکه یه

روزبه فراموشی سپرده میشه.

مراقب رابطه هامون باشیم.

# کاکتوس


نظرات 2 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 25 شهریور 1399 ساعت 14:41 https://haftaflakblue.blogsky.com/

راستی کاکتوس جان
رفتم پای درخت بید،یه عکس گرفتم ،تو پست بعدی آپلودش میکنم ببینین.یادتون بودم

جان دلم
به به
بید و کاکتوس و پنجره
مرسیییی واقکی
مرسی یادم کردی
اهم اهم
از دس چشات ،شعر یادم رفت

Baran سه‌شنبه 25 شهریور 1399 ساعت 14:39 https://haftaflakblue.blogsky.com/

قربان روح بزرگوارتبشم من

تی دوشمن دیل درد بگیره بلامیسر.

تی دیل شاد/
تی چومان پرسو /پرشوق/تی لب پرخنده /جان قوربان
میگم عجب تصویر بیستیِ پسر!
برگ انگورِ؟که اگه هست؟پس زمینه اش؟آسمون کاغذیِ؟
ممنون که نوشتی،فدای مژه های خیست بشم
آیکن آیکن هایی که آقای امیر اشتباهی براتون میگذاشت

خدانکنه باران عزیزم

برگ انگور تی بلا میسر اره کاغذ و تلق ابی گذاشتم
مرسیییی
ایشاالا حال اقا امیرمونم خوب بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد