کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

انتهای مسیر



حال برگی رو دارم که

در جوی آبی می رود

هراسان

اما نمی داند به کجا ...


پانوشت:

آخر سرنوشت کجا

می برداو را با خود ؟


;کوچ


وقت کوچ رسیده و

صد حیف



که در اسارت باشی ...


پانوشت:

وقت کوچ نزدیکه!!!


یه روز جدید!!!


گاهی بعد از یه روز پر از خاطرات تلخ

میشه یه روز جدید،با خاطرات شیرین آغاز کرد

امروزتون پر از خاطرات شیرین


پانوشت1:

گاهی یه صحبت کوتاه بهت ارامشی

به وسعت دریا میده .


پانوشت2:

گاهی بعضی ادما باعث خراب شدن

اعتمادت میشن .اینجور وقتا دلت

می خواد تنهاییتو بغل کنی و روزی

هزار بار قوربون صدقش بری .


پانوشت3:

این حرفو جدی بگیرید

این حرف بزرگمهر که می گفت
“سحرخیز باش تا کامروا شوی”

رو زیاد جدی نگیر دور و بر ما،

سحر خیز ها یا کله پز شدند یا نانوا!


بی قرار !!!



فصل خرمالو اومدو باز من بی قرارررررم .


پانوشت:

خدا کنه خرمالوهای درخت همسایمون

زودتر برسه .چقدر هر روز برم تو حیاطو

بهشون نگاه کنم اخه

گناه دارم خوب من

همسایه ی خوبی داریم ،چون همیشه

برامون از خرمالوهای درختشون میاره...

بدجنس خودتونید .

ایشالا همیشه شاد و سالم و درختشون

پر بار باشه

سفر



سفر را دوست داشت ....

آدم همواره دوستان تازه ای می یافت و با این وجود

مجبور نبود هر روز کنارشان بماند .اگر آدم همواره

همان آدم های ثابت را ببیند،احساس می کند

بخشی از زندگیش را تشکیل می دهند .و از آنجا

که بخشی از زندگی ما می شوند ، هوس میکنند

زندگیمان راتغییر بدهند .

اگر آدم انطور که آنها انتظاردارندعمل نکند ، به باد

انتقادش می گیرند .چون هرکس فکرمیکند دقیقا

می داند ما بایدچطور زندگی کنیم .

اما



ادامه مطلب ...