کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

بازگشت !!!



کلاغ می خواند روی درختی که سکوت کرده بود ،

تمام رازهای رهگذران را در گوش های آسمان

تنها بود و صدای غار غارش می رنجاند و

 گاهی نوازش می کرد گوش های رهگذران را...

حتی نمی دانست سکوت درخت از علاقه اش

 است یا از آزردگی خاطرش ......

تنها بود و جدا از سایر کلاغ های قبیله اش

درست بود ...آری درست بود ....

 


  ادامه مطلب ...

ماه مهر



باز آمد بوی  ماه مدرسه

بوی بازیهای راه مدرسه



پانوشت:

دلم برای اون روزا تنگ شده

یادش به خیر


رهایی



هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟

سهراب سپهری


شب برهنه !!!



دختر بود !!!

نه

پسر بود !!!

اصلا چه فرقی می کند دختربود یا پسر

مهم دلی بود که او را به انجا کشانده بود

بر لبه ی در ایستاده بود ...

چشمانش در آسمان سیر می کرد

باد نعره وار زوزه می کشید

با خود می اندیشید

 به چیزی که نمی دانست چیست !!!



 

ادامه مطلب ...

رفیق !!!



یاد یه داستان افتادم

داستان دوتا رفیق و یه مشت موی سفید

پس خوب به این داستان گوش بده اقا بهمن عزیز

 

یه روزی از روزا رفیقی رفت سراغ رفیقش

حالش گرفته بود ....

رفیقش حالشو فهمید بهش گفت :بریم قدم بزنیم

با هم کلی زیر نور ماه قدم زدن اما تو سکوت

به یه صندلی رسیدن....... نشستن ........

اونی که ناراحت بود خواست چیزی بگه ...

درست روبه روی هم نشسته بودن

به چشمای رفیقش نگاه کرد ...اما چیزی نگفت

دستاشو جلو پاهاش گره کرد و کمی کمرشو خم کرد

رفیقش زد پشتشو گفت :

چی شده رفیق من ؟

اونی که ناراحت بود کمی مکث کرد و دستی تو

 موهاش کشید و گفت :


  ادامه مطلب ...